پارت 53*

296 52 25
                                    


+بیا با هم بخوابیم !
جان از بالای کتاب نگاهش کرد.
_چی؟
ییبو پیراهن و یقه اسکی ش را روی زمین انداخت و کتاب را هم گوشه ای پرتاب کرد. روی پاهای جان نشست و نگاه جان روی هیکی های تنش سر خورد. زانوهای ییبو به پشتی کاناپه چسبید. برای دو مرد قد بلند کوچک بنظر می آمد.
دستانش را پشت گردن جان گذاشت و همچنان بینشان فاصله بود.
+هی منو ببین اقای شیائو.

نگاه جان بالا امد و به چشمانش رسید. جان با بلوز و شلوار تیره ساده همچنان زیبا بود. حتی با وجود تارهای روشن بین موهای بلندش هم زیبا بود! ییبو اهی کشید و روی پاهایش جابجا شد.
+دیشب نتونستیم ولی بیا الان انجامش بدیم.
جان یک تای ابرویش را بالا برد.
_دیشب هورنی بودم الان دیگه نیستم.
ییبو بی اعتنا به حرف جان جلو رفت تا او را ببوسد اما جان سرش را چرخاند.
_بلند شو وانگ ییبو
وقتی تلاش مجددش با اخم و نفی مواجه شد به نیم رخ جان نگاه کرد و با لحنی دلخور گفت.
+یعنی چی دیشب هورنی بودی و الان نیستی؟ دیکت کار نمیکنه؟ اگه از دخترا خوشت میاد نباید به من میگفتی دوست پسرت بشم.

روبرویش ایستاد. هنوز هم کمر و باسنش درد میکرد.
+من عروسک نیستم احساس دارم. اگه میخوای فقط انتقام بگیری چون سه سال تنهات گذاشتم هر راه دیگه ای..
با کشیده شدن دستش و افتادن دوباره ش در اغوش جان ، حرفش نیمه رها شد. جان کمرش را محکم گرفت و در کاناپه خواباند. رویش خرید و پیشانی ش را بوسید. دستانش روی شکم و سینه او کشیده شدند. اصلا نمیفهمید در سر جان چه میگذرد!
پسش میزند اما طنابی دور گردن ییبو انداخته و وقتی فاصله از حدی زیادتر میشود ، دوباره جلو میکشد.

تمام صورتش با بوسه هایی ملایم لمس شد و نهایتا جان بوسه پر حرارتی روی لبهایش گذاشت . در گوشش زمزمه کنان گفت.
_تو واقعا اینو میخوای؟
+هممم اره گاگا همینو میخوام!
کاملا آگاهانه ناله کرد و با بلند کردن کمرش خودش را به جان مالید.
_اگه کنترلمو از دست دادم چی؟
+اههه سعی کن از دست ندی!
جان بوسه هایی ملایم روی گوش و گردنش میگذاشت. بازوهایش دور گردن جان حلقه شدند و انگشتانش را بین موهای او سراند.
_تو نمیتونی منو داخلت تحمل کنی.
+خب بزار من تاپ باشم.
جان با تعجب سرش را بلند کرد و چند ثانیه به ییبو خیره شد.
_این حرفتو نشنیده میگیرم.

نیشخند کجی زد تا خط بامزه گونه ش نمایان شود.
+چرا ؟ از ساک زدنم راضی نبودی؟ وقتی بالا باشم کارم بهتره!
فاصله ابروهای جان کم شد.
_به من که ازت چندسال بزرگترم بی احترامیه. دیگه تکرارش نکن.

ییبو چشم هایش را چرخاند و چیزی نگفت. لبهای جان دوباره به گردنش هجوم بردند اما این تهاجم بسیار صلح جویانه بود و با عطوفت پوستش را میبوسیدند. سکس هایی که ییبو تجربه کرده بود با بوسه هایی سریع و صرفا از روی شهوت انجام میشد یا کلا بوسه ای در کار نبود.
اما حالا روی کاناپه نه چندان پهن خانه ش دراز کشیده و مردی که مدتهاست دوستش دارد با میل درونش به خشونت میجنگد و تمام بالاتنه ش را به نرمی فتح میکند. این مرد ، شیائو جان میتواند حتی با این رفتارهای محتاطانه ش هم ییبو را از حشر بکشد!
+میدونی جان گا.. من خیلی فکر کردم.
هرچند از شنیدن صدای بوسه های او روی بدنش راضی بود اما میان بوسه ها گفت.
+من میدونم کی عاشقت شدم.. میتونی حدس بزنی ؟

Hold Me Tight _ YizhanWhere stories live. Discover now