_مـیخــوام بـرم خـونــه!
صدای فریاد گوشخراش شخصی باعث شد قبل از اینکه حتی فرصت کنه بند حولهٔ تنپوشش رو ببنده، از حموم بیرون بره.
صدای ضربههای متعددی که به در اتاقش میخوردن نشون از این میداد که خیلیوقت بود اون فرد داشت فریاد میزد و آلفا فقط چون توی حموم بوده، نمیتونسته صداش رو خوب بشنوه.
بند حولهاش رو بست. بهسمت در اتاق حرکت و اون رو باز کرد.
نینا -یکی از اندک خدمتکارهای خونهاش- بهسرعت بهش تعظیم کرد و بعد با استرس شروع کرد به حرفزدن.
_قربان، اون امگایی که دیشب با خودتون آوردید... کل خونه رو روی سرش گذاشته و از وقتی بیدار شده داره فریاد میزنه. ما چون چون نمیدونستیم باید چکار کنیم، تا اومدن شما در رو روش قفل کردیم. مینجی شی هم خیلی ترسیدن، برای همین سانا رفت توی اتاقشون که سرگرمشون کنه تا زیاد به صداها توجه نکنن.
_ایـن در لـعـنـتــی رو بـاز کـنـیــد!
صدای ضربهٔ محکمی که به در اتاق خورد، آلفا و بتای جوان رو از جا پروند.
دختر خدمتکار دیگه بههمراه دو نگهبانی که بهشون زنگ زده بود تا برای جلوگیری از هر اتفاقی به اونجا بیان، جلوی در اتاقی که امگا داخلش اسیر شده بود، سرگردون ایستاده بودن.
اخم غلیظی بین ابروهای آلفای خونه نشست و با موهایی که حتی فرصت نکرده بود خیسیشون رو بگیره و ازشون آب میچکید، بهسمت اتاق حرکت کرد.
بتاهای جلوی در با دیدن جونگکوک کمی کنار رفتن و آلفا بدون به زبون آوردن هیچ حرفی، کلیدی که هنوز توی قفل در بود رو چرخوند و اون رو باز کرد.
امگای داخل اتاق که قصد داشت فریاد دیگهای بزنه، با بازشدن در قدمی به عقب برداشت و وقتی چهرهٔ آشنای جونگکوک رو دید، ابروهاش بیشتر از قبل توی هم فرو رفتن.
آلفا کلید رو بیرون اتاق رها کرد و در رو پشتسرش بست. قدمی بهسمت تهیونگ برداشت -که امگا بهسرعت اون رو با عقبرفتن جبران کرد- و غرید:
_مشکلت چیه؟
امگا اشکهای روی صورتش رو با پشت دست پاک کرد و فریاد زد:
_مشکل؟ این سؤال رو جدی پرسیدی؟ من رو به زور آوردی اینجا و انتظار داری مثل یه آدم حرف گوشکن بشینم یه گوشه؟ تو هم از همدستهای اون دوهای عوضی هس... آخ!
بین حرف پسر، بازوی راستش توسط دست آلفا به چنگ گرفته شد و دیگه نتونست ادامهاش بده.
رایحهٔ عسل امگا کل اتاق رو پر کرده بود و آلفا با اینکه نمیتونست بهخاطر عدم وجود پیوندی بینشون، احساساتش رو از روی رایحهاش بفهمه، بهراحتی ترس رو از توی چشمهاش میخوند.
YOU ARE READING
Pudding (Kookv)
Fanfiction➳ Pudding تمامشده. ✔️ بهطور ناگهانی همهچیز توی زندگی تهیونگ عوض میشه؛ وقتی که در عوض بدهیهای پدرش، میدزدنش و مجبور میشه چیزهایی رو تجربه کنه که هیچوقت حتی خوابشون رو هم نمیدید! «این داستان کلیشهایه؛ اما درعینحال بهدور از کلیشهست.» کاپل:...