23. دوستت دارم؛

3.9K 715 257
                                    

وقتی از همدیگه فاصله گرفتن، تونستن دختربچه که دست به کمر و با قیافه‌ای طلبکار دم در آشپزخونه ایستاده بود رو ببینن.

تهیونگ آروم خودش رو از توی بغل مرد بیرون کشید و مینجی خواست قضیهٔ این حرکات بزرگسالانه توی آشپزخونه و جلوی دیدش رو بهونه کنه تا از تنبیهی که روز قبل پدرش گرفتارش کرده بود، فرار کنه؛ ولی با کناررفتن امگای عسلی و نمایان شدن بشقاب پودینگ، لب‌هاش فقط تونستن چند بار باز و بسته بشن و بعد سکوت کنه.

آلفا کامل به‌طرف دخترش چرخید و بعد از گره زدن دست‌هاش به همدیگه جلوی سینه‌اش، ابروهاش رو بالا انداخت.

_بانوی جوان، راجع به اون زبونت بهت چی گفته بودم؟

مینجی شونه‌هاش رو بالا انداخت و به‌سمتشون حرکت کرد.

_این‌طوری جلوی چشم من کارهای بی‌ادبی نکنید تا خوب حرف بزنم.

جلوی چشم‌های گردشدهٔ آلفا و امگا، بشقاب پودینگ رو برداشت و ادامه داد:

_مربای بِه بهتر بود؛ ولی برای اینکه ببخشمتون همین پودینگ رو می‌خورم.

_مینجی، عزیزم توی یخچال مربا...

جونگ‌کوک به‌سرعت یه قدم به‌سمتش برداشت تا پودینگ رو از دستش بگیره؛ ولی دختربچه خیلی زود از آشپزخونه خارج شده بود.

نگاه شرمنده‌اش رو به امگای کنارش که تا اون لحظه دستش توی هوا خشک شده بود و به مسیری که دختر طی کرده بود، نگاه می‌کرد، داد.
بعدش پسر درحالی که قدم برمی‌داشت تا از آشپزخونه خارج بشه، لب‌هاش رو جلو فرستاد و زمزمه کرد:

_می‌رم دوش بگیرم.

زمانی که به‌سمت اتاق حرکت می‌کرد، تونست مینجی رو ببینه که روی یکی از کاناپه‌ها جا خوش کرده بود و قاشق‌قاشق از اون پودینگ رو داخل دهانش جا می‌داد.

آب دهانش رو قورت داد و نگاهش رو از دختربچه گرفت. قطعاً نمی‌تونست مثل بچه‌ها بره تا اون بشقاب رو ازش بگیره و بگه:« اون مال منه!»؛ برای همین در سکوت با لب‌هایی جلواومده وارد اتاق شد و به‌سمت حموم قدم برداشت.

پروسهٔ دوش گرفتنش حدود چهل طول کشید و وقتی که بیرون اومد تا لباس بپوشه، متوجه شد که ملحفه‌های تخت عوض شدن.

یه حوله رو با بی‌حوصلگی دور موهاش پیچید و بعد از پوشیدن لباس‌، از اتاق خارج شد. حالا ساعت تقریباً یازده بود و با توجه به این همه مدت گرسنگی کشیدن، اعضای داخلی بدنش داشتن همدیگه رو می‌خوردن.

می‌تونست بوی غذایی که با وجود هود و هواکش کمی توی خونه پیچیده بود رو حس کنه و از اینکه دخترها داشتن نهار رو آماده می‌کردن، کمی خوشحال شد.

هم‌زمان که با خودش فکر می‌کرد یه میوه بخوره که تا موقع آماده‌شدن غذا معده‌اش اذیت نشه، وارد آشپزخونه شد و در کمال تعجب، جونگ‌کوک رو با لباس‌های قبلیش همون‌جا پیدا کرد.

Pudding (Kookv)Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum