7. انتقام؛

3.5K 613 47
                                    

وقتی وارد آشپزخونه شد، سانا به‌سرعت گفت:

_چیزی لازم دارید تهیونگ شی؟

امگا لبخندی زد و پرسید:

_اینجا قرص یا دارویی، چیزی دارید؟

دختر بتا به‌سمت یکی از کابینت‌ها رفت و هم‌زمان که جعبه‌ای رو ازش خارج می‌کرد، پاسخ داد:

_یه‌‌سری مسکن و دارو اینجا هست؛ اما اگر داروی کاهنده برای دورهٔ هیتتون می‌خوایید، باید به آقای جئون بگید تا براتون تهیه کنن.

تهیونگ دستش رو توی هوا تکون داد و با لبخند گفت:

_نه، فقط یه‌کم سرم درد می‌کنه.

جعبه رو از دختر گرفت و اضافه کرد:

_توی یخچال آبمیوه هست؟

دختر جوان این باز به‌سمت یخچال دوقلو پرواز کرد و پاسخ داد:

_آب انبه و سیب هست، کدوم رو براتون بیارم؟

_سیب لطفاً، ممنونم.

سر دختر توی یخچال فرو رفت و امگای جوان سعی کرد بین قرص‌ها، داروی موردنظرش رو پیدا کنه.

چند لحظه بعد پاکت آب سیب کنار دستش روی میز قرار گرفته بود. بتا نیم‌نگاهی به دست پسر که هنوز درحال گشتن بین قرص‌ها بود، انداخت و پیشنهاد داد:

_می‌خوایید کمکتون کنم؟

پسر جوان سرش رو به نشونهٔ منفی تکون داد و لبخند زد:

_نه؛ اما یه درخواست دیگه‌ای ازت دارم.

سانا منتظر به امگای روبه‌روش نگاه کرد و تهیونگ با کمی خجالت پرسید:

_تو بین وسایلت مرطوب‌کنندهٔ صورت داری؟

بتا کمی متعجب شد.

_بله؛ اما باید خودتون توی حموم اتاقتون یکی داشته باشید.

امگا آب دهانش رو با کمی استرس قورت داد.

_واقعاً؟ من چیزی پیدا نکردم.

دختر جوان به‌سمت در آشپزخونه قدم برداشت و اعلام کرد:

_الان براتون می‌گردم.

به‌محض خارج شدنش از آشپزخونه، تهیونگ دست به کار شد.
در قوطی داروی رفع یبوست که پیدا کرده بود رو باز کرد و تعدادی ازشون رو کف دستش ریخت.

درِ دم‌ دست‌ترین کابینت رو برای برداشتن یه لیوان باز کرد و قرص‌ها رو داخلش ریخت؛ بعد اون رو روی میز قرار داد و پاکت آبمیوه رو توی دستش گرفت تا لیوان رو پر کنه.
تمام این کارها رو با استرسی شدید و عجله انجام داد.

درنهایت با یه چنگال، کمی محتویات داخل لیوان رو مخلوط کرد و بعد بی‌اهمیت داخل سینک انداختش تا شسته بشه.

Pudding (Kookv)Where stories live. Discover now