ابروهای جونگکوک کمی بالا پریدن و بعد از چند لحظه مکث با آرامش پرسید:
_چرا؟ کار خاصی داری؟
_نه، فقط میخوام آرامگاه پدرم رو پیدا کنم... آم... اگر داشته باشه؟ و برم به دیدنش. همین.
تهبونگ همزمان که پوست لبش رو میجوید، گفت. مرد همزمان که «هوم» میکشید، سرش رو متفکر تکون داد و سؤال دیگهای پرسید که باعث تعجب پسر جوان شد.
_کِی میخوای بری؟
_میتونم؟!
امگا متعجب پرسید و آلفا کمی گیج شد.
_چرا نتونی؟ مانعی هست؟
تهیونگ سرش رو به نشونهٔ منفی تکون داد شونههاش رو بالا انداخت.
_نمیدونم، گفتم شاید نخوای یا نذاری...؟
ابروهای جونگکوک بالا پریدن و بعد از کمی مکث همزمان که دست پسر رو توی دستش میگرفت، چشمهاش رو چند لحظه روی هم فشرد.
_واقعاً... فکر کردی نیاز به اجازه یا یه همچین چیزی داری پسرک؟
استرس امگا با اون مکالمهٔ کوتاه کاملاً از بین رفته بود. کمی راحتتر روی تخت نشست و زمزمهوار پاسخ داد:
_معمولاً اینطوریه... میدونی؟
مرد خم شد تا گونهٔ پسر رو ببوسه و همزمان گفت:
_اینجا اینطوری نیست. تو نیاز نداری برای چیزی از کسی اجازه بگیری، فقط اطلاع میدی. خیلیخب؟
تهیونگ سرش رو با لبخند کوتاهی به نشونهٔ تفهیم تکون داد و نگاهش رو بهسمت دیگهای داد.
یه زمانی فکر میکرد که هیچ آلفایی که نمیتونه به اندازهٔ پدرش خوب، منطقی، مهربون و عاشقش باشه؛ ولی خب... انگار جونگکوک وارد زندگیش شده بود تا ثابت کنه که اشتباه فکر میکرده. اون واقعاً خوب بزرگ شده بود.
_حالا بگو ببینم، آخر هفتهٔ بعد خوبه؟ سه تایی میریم و یه شب هم میمونیم.
چشمهای امگای متفکر با شنیدن اون جمله کمی درشت شدن و دستهاش رو توی هوا تکون داد.
_واقعاً نیاز نیست تو هم بیای. همینطوری هم کلی کار و بار داری. من میتونم خودم با قطار برم.
مرد سرش رو به نشونهٔ منفی به دو طرف تکون داد و مصمم گفت:
_مشکلی نیست. من بهجز شغلم یه خانواده هم دارم عسلچه، نه؟ با همدیگه میریم. میخوام منم به آرامگاه پدرت بیام.
_آه، باشه پس...
با مکالمهٔ اون شبشون، آلفا و امگا به این نتیجه رسیدن که طبق پیشنهاد جونگکوک، آخر هفتهٔ بعد -چیزی حدود نه روز آینده- سه تایی به دگو برن، یه شب اونجا بمونن و بعد هم برگردن.
YOU ARE READING
Pudding (Kookv)
Fanfiction➳ Pudding تمامشده. ✔️ بهطور ناگهانی همهچیز توی زندگی تهیونگ عوض میشه؛ وقتی که در عوض بدهیهای پدرش، میدزدنش و مجبور میشه چیزهایی رو تجربه کنه که هیچوقت حتی خوابشون رو هم نمیدید! «این داستان کلیشهایه؛ اما درعینحال بهدور از کلیشهست.» کاپل:...