6. تخم سگ؛

3.6K 653 28
                                    

صدای زنگ موبایلش بین صدای منشی که داشت گزارش تماس‌هاش رو می‌داد، باعث شد انگشت اشاره‌اش رو بالا بگیره تا زن آلفا متوقف بشه.

_ببخشید، باید جواب بدم.

رو به منشی گفت و زن بعد از خم‌کردن سرش، از دفتر بیرون رفت.

جونگ‌کوک برای لحظه‌ای خیره به اسم نینا -خدمتکار خونه‌اش- به این فکر کرد که تازه نیم‌ ساعت پیش از خونه بیرون زده بود و چه اتفاق مهمی توی این چند دقیقه رخ داده که باعث شده باهاش تماس بگیره.

تماس رو با تردید وصل کرد و گوشی رو به گوشش چسبوند.

«بله نینا شی؟ اتفاقی افتاده؟»

«قربان... قربان باید خودتون رو سریع برسونید اینجا.»

کمی روی صندلیش سیخ نشست و دستش رو رو دسته‌اش گذاشت.

«چرا؟ چیزی شده؟»

«قربان اون امگایی که دیشب با خودتون آوردید...»

«تهیونگ؟ خب؟ چکار کرده؟»

با بی‌طاقتی پرسید و با جملهٔ بعدی که دختر مضطربِ پشت‌ خط به زبون آورد، تقریباً سرش گیج رفت.

«اون توی حموم اتاق مینجی شی لیز خورده و خیلی آسیب دیده قربان، ما با اورژانس تماس گرفتیم؛ اما شما هم باید بیایید اینجا.»

دستش رو با بی‌چارگی روی صورتش گذاشت و نالید:

_مینجی... من باید با تو چکار کنم؟

«قربان؟»

«زود خودم رو می‌رسونم نینا شی. اگر تا اون موقع آمبولانس رسید و خواستن ببرنش بیمارستان، حتماً بهم خبر بده.»

«چشم قرب‍...»

جملهٔ دختر رو کامل نشنید، چون به‌سرعت تماس رو قطع کرد و بعد از برداشتن کتش، به‌سمت در دفتر دوید.

با دو متر فاصله از در، منشی به میز تکیه زده و گویا منتظر بود تماس جونگ‌کوک تموم شه و با بیرون اومدنش، صاف ایستاد.

_قربا...

_من باید برم خانم شین، یه کار خیلی ضروری پیش اومده. لطفاً اگر چیز مهمی بود، بهم زنگ بزنید.

زن با تعجب تعظیم کوتاهی کرد که آلفا اصلاً ندید، چون با سرعت از اونجا خارج شد.

کار جونگ‌کوک خرید و فروش عمدهٔ جواهر از کشورهای خارجی بود و برای خودش یه دفتر دست‌ و پا کرده بود تا بهتر کارهاش رو پیش ببره.
نه خبری از شرکت سی طبقه بود و نه کارمند‌های بی‌شمار...

وقتی دید آسانسور توی طبقه‌ای متوقف شده، برای صرفه‌جویی توی وقت به‌سمت پله‌ها قدم برداشت تا از اونجا پایین بره. به‌هرحال تنها چهار طبقه با پارکینگ فاصله داشت.

Pudding (Kookv)Where stories live. Discover now