29. بوی آلفا؛

3.4K 635 102
                                    

_مینجی؟ نمی‌دونی چه خبر خوبی برات دارم عزیزم!

صدای بلند جونگ‌کوکی که تازه از در داخل اومده بود، توی خونه پیچید و تهیونگی که پشت‌سرش قدم برمی‌داشت با صدایی پایین حرف زد:

_به‌نظرم داری فقط ضایعش می‌کنی.

آلفا ابروهاش رو بالا انداخت، نگاهش رو به همسرش داد و لب‌هاش رو چند لحظه روی هم فشرد.

_این‌طور فکر می‌کنی؟

امگا سرش رو با اطمینان به نشونهٔ مثبت تکون داد و قبل از اینکه مرد بتونه چیز دیگه‌ای بگه، صدای مینجی که داشت از راهروی اتاق‌ها به‌سمتشون می‌اومد، داخل گوش‌هاشون پیچید.

_چه خبرِ خوبی؟

نگاه هر دو به‌سمت دختربچه کشیده شد که دست به کمر و مشکوک بهشون نگاه می‌کرد و آب دهان‌هاشون رو فرو بردن.

لبخند مسخره‌ای روی لب‌های جونگ‌کوک نشست و درحالی که پلاستیک توی دستش رو بالا می‌گرفت، گفت:

_نظرت راجع به یه‌کم پودینگ چیه دخترم؟!

ابروهای امگای شکلاتی بالا پریدن و به‌سمتشون قدم برداشت. در سکوت یکی از پودینگ‌های توی پلاستیک رو برداشت و بعد قبل از اینکه بچرخه تا ازشون دور بشه، کوتاه حرف زد:

_خبر خوبی بود، ممنون.

تقریباً ازشون دور شده بود که این بار پسر جوان به حرف اومد:

_درواقع خبر این نبود، باید یه چیزی بهت بگیم.

مینجی سر جاش ایستاد و بعد بدون حرف درحالی که در پلاستیکی ظرف پودینگ رو باز می‌کرد، به‌سمت کاناپه‌ها رفت تا روی یکی‌شون بشینه و آلفا و امگا بعد از ردوبدل‌کردن نگاهی کوتاه، به‌طرفش قدم برداشتن.

دختربچه درحالی روی مبل سه‌نفره لم داده بود که پدر و پدرخونده‌اش روبه‌روش شق و رق روی مبل دونفره نشسته بودن و به در و دیوار نگاه می‌کردن؛ درست مثل بچه‌هایی که کار اشتباهی انجام داده بودن و حالا نمی‌دونستن باید چطور درباره‌اش حرف بزنن.

پودینگش رو کاملاً تموم کرد و بعد از بی‌اهمیت رها کردنش روی میز عسلیِ کنار مبل، کلافه دست‌هاش رو کنارش گذاشت و پرسید:

_قرار نیست چیزی بگید؟!

مرد سرش رو به‌سرعت بالا گرفت و پاسخ داد:

_اوه، چرا! فقط باید بدونی که یه مسئلهٔ مهمه و باید آروم باشی.

امگای شکلاتی سرش رو بی‌اهمیت تکون داد و دستش رو زیر چونه‌اش تکیه‌گاه کرد.

_خب؟!

جونگ‌کوک نیم‌نگاه دیگه‌ای به میتش انداخت و مکث چند ثانیه‌ایش باعث فریاد کلافهٔ دختربچه شد.

Pudding (Kookv)Where stories live. Discover now