_مینجی؟ نمیدونی چه خبر خوبی برات دارم عزیزم!
صدای بلند جونگکوکی که تازه از در داخل اومده بود، توی خونه پیچید و تهیونگی که پشتسرش قدم برمیداشت با صدایی پایین حرف زد:
_بهنظرم داری فقط ضایعش میکنی.
آلفا ابروهاش رو بالا انداخت، نگاهش رو به همسرش داد و لبهاش رو چند لحظه روی هم فشرد.
_اینطور فکر میکنی؟
امگا سرش رو با اطمینان به نشونهٔ مثبت تکون داد و قبل از اینکه مرد بتونه چیز دیگهای بگه، صدای مینجی که داشت از راهروی اتاقها بهسمتشون میاومد، داخل گوشهاشون پیچید.
_چه خبرِ خوبی؟
نگاه هر دو بهسمت دختربچه کشیده شد که دست به کمر و مشکوک بهشون نگاه میکرد و آب دهانهاشون رو فرو بردن.
لبخند مسخرهای روی لبهای جونگکوک نشست و درحالی که پلاستیک توی دستش رو بالا میگرفت، گفت:
_نظرت راجع به یهکم پودینگ چیه دخترم؟!
ابروهای امگای شکلاتی بالا پریدن و بهسمتشون قدم برداشت. در سکوت یکی از پودینگهای توی پلاستیک رو برداشت و بعد قبل از اینکه بچرخه تا ازشون دور بشه، کوتاه حرف زد:
_خبر خوبی بود، ممنون.
تقریباً ازشون دور شده بود که این بار پسر جوان به حرف اومد:
_درواقع خبر این نبود، باید یه چیزی بهت بگیم.
مینجی سر جاش ایستاد و بعد بدون حرف درحالی که در پلاستیکی ظرف پودینگ رو باز میکرد، بهسمت کاناپهها رفت تا روی یکیشون بشینه و آلفا و امگا بعد از ردوبدلکردن نگاهی کوتاه، بهطرفش قدم برداشتن.
دختربچه درحالی روی مبل سهنفره لم داده بود که پدر و پدرخوندهاش روبهروش شق و رق روی مبل دونفره نشسته بودن و به در و دیوار نگاه میکردن؛ درست مثل بچههایی که کار اشتباهی انجام داده بودن و حالا نمیدونستن باید چطور دربارهاش حرف بزنن.
پودینگش رو کاملاً تموم کرد و بعد از بیاهمیت رها کردنش روی میز عسلیِ کنار مبل، کلافه دستهاش رو کنارش گذاشت و پرسید:
_قرار نیست چیزی بگید؟!
مرد سرش رو بهسرعت بالا گرفت و پاسخ داد:
_اوه، چرا! فقط باید بدونی که یه مسئلهٔ مهمه و باید آروم باشی.
امگای شکلاتی سرش رو بیاهمیت تکون داد و دستش رو زیر چونهاش تکیهگاه کرد.
_خب؟!
جونگکوک نیمنگاه دیگهای به میتش انداخت و مکث چند ثانیهایش باعث فریاد کلافهٔ دختربچه شد.
YOU ARE READING
Pudding (Kookv)
Fanfiction➳ Pudding تمامشده. ✔️ بهطور ناگهانی همهچیز توی زندگی تهیونگ عوض میشه؛ وقتی که در عوض بدهیهای پدرش، میدزدنش و مجبور میشه چیزهایی رو تجربه کنه که هیچوقت حتی خوابشون رو هم نمیدید! «این داستان کلیشهایه؛ اما درعینحال بهدور از کلیشهست.» کاپل:...