15. زیر قولم زدم؛

3.9K 682 69
                                    

صبح روز بعد امگای عسلی درحالی از خواب بیدار شد که به‌خاطر گریهٔ شب قبلش فقط چند ساعت تونسته بود چشم روی هم بذاره و الان هم به قدر کافی نتونسته بود بخوابه؛ چون سر و چشم‌هاش به‌شدت درد می‌کردن.

هنوز حتی ذره‌ای از احساس حماقتی که دیشب با گریه‌هاش همراه بود، کم نشده بود. تقریباً دلش می‌خواست به‌خاطر اینکه داشت از اون مرد خوشش می‌اومد و راجع بهش خیال‌پردازی کرده بود، خودش رو بزنه. چه ساده‌لوح بود که فکر می‌کرد جونگ‌کوک با آلفاهای دیگه فرق می‌کنه و شبیه پدرشه.

شستن دست و صورتش توی توالت اتاق زیاد طول نکشید. بعد از اون درحالی که سعی می‌کرد پلک‌هاش رو تا جایی که ممکن بود از همدیگه فاصله نده،‌ به‌سمت در اتاق قدم برداشت و درست بعد از باز کردنش، مینجی رو دم در دید که گویا می‌خواسته در بزنه تا وارد اتاق بشه.

چشم‌های دختر از اون برخورد ناگهانی درشت شدن و کمی عقب رفت؛ اما بعد صاف سر جاش ایستاد و سعی کرد به صورت امگای مقابلش نگاه نکنه.

_صبح به‌خیر، می‌خوام یه چیزی بگم.

تهیونگ چشم‌هاش رو توی کاسه چرخوند و خواست از کنار دختر رد بشه. درحال حاضر اصلاً حوصله نداشت که برای رابطهٔ خراب‌ شده‌اش با اون دختربچه تلاشی بکنه؛ انگار که به‌خاطر رفتار پدرش، اون بی‌چاره رو هم مقصر می‌دونست.

_می‌خوام صبحونه بخورم.

درواقع اصلاً میلی به خوردن چیزی نداشت و صرفاً می‌خواست از یکی از مستخدم‌ها برای سردرد طاقت‌فرساش مسکن بگیره؛ اما فوراً توسط دختر متوقف شد.

_به نینا گفتم صبحونه رو بیاره اینجا که با هم بخوریم.

امگای بیست و یک ساله یک تای ابروش رو بالا انداخت و بعد از کمی خیره‌موندن به چهرهٔ دختر -که هنوز هم بهش نگاه نمی‌کرد- بالأخره تسلیم شد و راهِ رفته رو برگشت.

بی‌حوصله به‌سمت تختش قدم برداشت و بعد از نشستن روش -درحالی‌ که پاهاش از لبه‌اش آویزون بودن، به بالشتی که تا چند دقیقه قبل روش خوابیده بود، تکیه زد و منتظر به مینجی نگاه کرد.

دختربچه کمی این‌پا و اون‌پا کرد و درنهایت کنار در که هنوز باز بود، ایستاد. گویا منتظر بود که اول نینا صبحونه رو بیاره و بعدش صحبتش رو شروع کنه؛ یا شاید هم فقط هنوز آمادگی صحبت‌کردن رو نداشت.

در هر صورت مدت زیادی زمان نبرد که نینا با یه سینی داخل دستش وارد اتاق بشه و بعد از گذاشتنش روی قسمتی از تخت، بیرون بره و در رو پشت‌سرش ببنده.

امگای شکلاتی بالأخره قدم برداشت تا کامل وارد اتاق بشه و طرف دیگه‌ٔ تخت رو برای نشستن انتخاب کرد. یکی از توت‌فرنگی‌های بُرش‌ خوردهٔ داخل ظرف رو برداشت و بدون اینکه بخوردش، توی دستش نگهش داشت.

Pudding (Kookv)Where stories live. Discover now