18. آرومم کن؛

3.8K 693 170
                                    

چشم‌های تهیونگ کمی گرد شدن و لب باز کرد تا حرفی بزنه؛ اما قبل از اینکه بتونه چیزی بگه، آلفا بازوش رو رها کرد و هم‌زمان که کتش رو گوشه‌اش می‌انداخت، به‌طرف در حموم پا تند کرد و گفت:

_به نینا بگو برام قرص بیاره.

برای لحظه‌ای امگا بدون اینکه به چیزی فکر کنه سرش رو تکون داد و به‌طرف در چرخید؛ اما در ثانیه متوقف شد و بعد نگاهش روی مرد که وارد حموم می‌شد، گردوند.

چرا جونگ‌کوک ازش نخواسته بود که توی راتش بهش کمک کنه؟!
این سؤالی بود که باعث شد تهیونگ متوقف بشه و سؤالی که موجب شد به طرف در حموم که از روی عجله قفل نشده بود، قدم برداره، این بود که چرا «نینا» باید برای آلفا قرص می‌آورد؛ وقتی که جفتش اونجا حضور داشت؟

حالا... این‌طور نبود که علاقهٔ خاصی به اینکه جونگ‌کوک راتش رو باهاش بگذرونه، داشته باشه! اما به‌هرحال، جفتش بود؛ مگه نه؟ اون‌ها ازدواج کرده بودن و تهیونگ حتی مارک آلفا رو روی گردنش داشت! بنابراین... چه ایرادی داشت اگر وارد حموم می‌شد؟ جونگ‌کوک قرار نبود از دستش عصبانی بشه.

نفسش رو به بیرون فوت کرد و دستش رو روی دستگیرهٔ در گذاشت تا هلش بده؛ اما همون موقع با شنیدن نالهٔ آروم آلفا، برای ثانیه‌ای متوقف شد. واقعاً کارش درست بود؟

یادش می‌اومد که وقتی خودش توی هیت بود، جونگ‌کوک حتی به‌طرف اتاقش هم نمی‌اومد؛ حالا درست بود که داشت بدون اجازه‌اش وارد حموم می‌شد، درحالی که خود مرد این رو ازش نخواسته بود؟

اما اون‌ها اون موقع میت نبودن و طبیعی بود که مرد به‌طرفش نیاد؛ ولی حالا با وجود مارک روی گردنش، ایرادی نداشت که همچین کاری بکنه. به‌هرحال به‌عنوان همسرش یه سری اختیارات نداشت؟!

لب‌هاش رو روی هم فشرد و بعد بدون اینکه دیگه اجازهٔ چرخیدن فکر دیگه‌ای توی مغزش رو به خودش بده، در رو هل داد و با چشم دنبال جونگ‌کوک گشت.

با توجه به فضای نسبتاً کوچیک حموم، زیاد طول نکشید که مرد رو پیدا کنه. اون پشت بهش روبه‌روی دیوار ایستاده بود؛ یکی از دست‌هاش رو به دیوار تکیه داده بود و دست دیگه‌اش... مطمئناً داشت روی عضوش حرکت می‌کرد.

پیرهن دکمه‌دار و شلوار نخیش هنوز تنش بودن. انگار اون‌قدر بی‌تاب شده بود که فقط به بازکردن کمربند و دکمه و زیپ شلوارش رضایت داده بود تا زودتر عضوش رو لمس کنه.

انگار متوجه حضور یه نفر توی حموم شده بود، چون سرش رو کج کرد و بعد از نگاهی که از روی شونه‌اش به پسر جوان انداخت، لبش رو گاز گرفت تا ناله‌اش رو خفه کنه.

_چرا... اومدی داخل امگا؟

اینکه موقع غرزدن به‌جای اسمش «امگا» صداش زده بود، نشون می‌داد که مغزش کم‌کم داره از کار می‌افته و تنها چیزی که می‌شناسه، شهوته.
درواقع این چیزی بود که تهیونگ برداشت کرد؛ اما چشم‌هاش با شنیدن جملهٔ بعدیش درشت شدن و باعث شد زبونش رو روی لب‌هاش بکشه.

Pudding (Kookv)Where stories live. Discover now