زمانی که امگای عسلی داشت توی رخت خواب غلت میزد، تقریباً بیدار بود؛ ولی با این وجود چشمهاش رو بسته نگه داشت تا شاید دوباره خوابش ببره. و همون موقع حس کردن لبهایی گرم روی قسمتی از پیشونیش که برای لحظاتی طولانی همونجا موندن و بعد با بوسهای پر سروصدا فاصله گرفتن، باعث شد پلکهاش رو آروم از همدیگه فاصله بده و چند بار باز و بستهشون کنه تا بتونه خوب ببینه.
توی نگاه اول، آلفای چوب سوخته رو دید که با بالاتنهای برهنه آرنجش رو روی بالشت گذاشته و درحالی که سرش رو به دستش تکیه داده بود، از بالا با لبخندی پررنگ بهش نگاه میکرد.
دست دیگهاش بیهدف روی چونه و گردن پسر میچرخید و باعث قلقلکش میشد._خوب خوابیدی عسلچه؟
لبخند کمکم راهش رو به لبهای تهیونگ پیدا کرد و بعد سرش رو به نشونهٔ مثبت تکون داد.
انگشتهای جونگکوک بهسمت موهای نامرتب پسر حرکت کردن و همزمان که تارهای روشنش رو از روی پیشونیش کنار میزد، «هوم»ی کشید.
_البته که خوب خوابیدی! بعد از سه راند مگه میشه بد بخوابی؟
تهیونگ با خندهای بیصدا خجالتزده دستش رو روی صورت آلفا گذاشت و همزمان که کمی به عقب هلش میداد، نگاهش رو به سمت مخالف دوخت.
_خیلی خوشمزه بازی درمیاری جونگکوک شی!
مرد کف دست امگا که روی صورتش بود رو کوتاه بوسید، بعد اون رو گرفت تا انگشتهاشون رو توی همدیگه قفل کنه و همزمان که آروم میخندید، با همون لحن گفت:
_از تو یاد گرفتم امگا!
نگاهش رو از دستهاشون که تهیونگ بهآرومی مشغول تاب دادنشون بود، گرفت و خیره به صورتش پرسید:
_خیلیخب، درد یا تب نداری؟ حالت خوبه؟
پسر جوان یه بار دیگه بدون حرف سرش رو به نشونهٔ تأیید تکون داد و آلفا لبهاش رو چند ثانیه روی هم فشرد.
_خوبه، پس بیا اینجا.
گفت و همزمان سرش رو جلو برد تا بوسهای از لبهای امگا بگیره؛ ولی اون بهسرعت دست آزادش رو روی لبهاش گذاشت و وقتی نگاه پرسشی و متعجب جونگکوک رو دید، توضیح داد:
_فکر کنم دهنم بو میده، بذار اول برم مسواک بزنم.
مرد با شنیدن اون حرف چشمهاش رو توی کاسه گردوند و ضربهٔ آرومی و به بینی پسر زد.
_خیلیخب، پس بلند شو بریم صبحونه بخوریم تا بعدش بتونی قرص بخوری.
تهیونگ سرش رو به نشونهٔ منفی تکون داد و بعد ملحفه رو روی تنش بالاتر کشید.
_نمیخوام. حوصله ندارم بیام.
آلفای چوب سوخته که همین حالا هم نیمخیز شده بود، یک تای ابروش رو بالا انداخت و به صورت پسر که تا روی بینیش با پتو پوشونده شده بود، نگاه کرد.
YOU ARE READING
Pudding (Kookv)
Fanfiction➳ Pudding تمامشده. ✔️ بهطور ناگهانی همهچیز توی زندگی تهیونگ عوض میشه؛ وقتی که در عوض بدهیهای پدرش، میدزدنش و مجبور میشه چیزهایی رو تجربه کنه که هیچوقت حتی خوابشون رو هم نمیدید! «این داستان کلیشهایه؛ اما درعینحال بهدور از کلیشهست.» کاپل:...