25. نقض قوانین؛

3.5K 655 91
                                    

زمانی که امگای عسلی داشت توی رخت خواب غلت می‌زد، تقریباً بیدار بود؛ ولی با این وجود چشم‌هاش رو بسته نگه داشت تا شاید دوباره خوابش ببره. و همون موقع حس کردن لب‌هایی گرم روی قسمتی از پیشونیش که برای لحظاتی طولانی همون‌جا موندن و بعد با بوسه‌ای پر سروصدا فاصله گرفتن، باعث شد پلک‌هاش رو آروم از همدیگه فاصله بده و چند بار باز و بسته‌شون کنه تا بتونه خوب ببینه.

توی نگاه اول، آلفای چوب سوخته رو دید که با بالاتنه‌ای برهنه آرنجش رو روی بالشت گذاشته و درحالی که سرش رو به دستش تکیه داده بود، از بالا با لبخندی پررنگ بهش نگاه می‌کرد.
دست دیگه‌اش بی‌هدف روی چونه و گردن پسر می‌چرخید و باعث قلقلکش می‌شد.

_خوب خوابیدی عسلچه؟

لبخند کم‌کم راهش رو به لب‌های تهیونگ پیدا کرد و بعد سرش رو به نشونهٔ مثبت تکون داد.

انگشت‌های جونگ‌کوک به‌سمت موهای نامرتب پسر حرکت کردن و هم‌زمان که تارهای روشنش رو از روی پیشونیش کنار می‌زد، «هوم»‌‍ی کشید.

_البته که خوب خوابیدی! بعد از سه راند مگه می‌شه بد بخوابی؟

تهیونگ با خنده‌ای بی‌صدا خجالت‌زده دستش رو روی صورت آلفا گذاشت و هم‌زمان که کمی به عقب هلش می‌داد، نگاهش رو به‌ سمت مخالف دوخت.

_خیلی خوشمزه بازی درمیاری جونگ‌کوک شی!

مرد کف دست امگا که روی صورتش بود رو کوتاه بوسید، بعد اون رو گرفت تا انگشت‌هاشون رو توی همدیگه قفل کنه و هم‌زمان که آروم می‌خندید، با همون لحن گفت:

_از تو یاد گرفتم امگا!

نگاهش رو از دست‌هاشون که تهیونگ به‌آرومی مشغول تاب دادنشون بود، گرفت و خیره به صورتش پرسید:

_خیلی‌خب، درد یا تب نداری؟ حالت خوبه؟

پسر جوان یه بار دیگه بدون حرف سرش رو به نشونهٔ تأیید تکون داد و آلفا لب‌هاش رو چند ثانیه روی هم فشرد.

_خوبه، پس بیا اینجا.

گفت و هم‌زمان سرش رو جلو برد تا بوسه‌ای از لب‌های امگا بگیره؛ ولی اون به‌سرعت دست آزادش رو روی لب‌هاش گذاشت و وقتی نگاه پرسشی و متعجب جونگ‌کوک رو دید، توضیح داد:

_فکر کنم دهنم بو می‌ده، بذار اول برم مسواک بزنم.

مرد با شنیدن اون حرف چشم‌هاش رو توی کاسه گردوند و ضربهٔ آرومی و به بینی پسر زد.

_خیلی‌خب، پس بلند شو بریم صبحونه بخوریم تا بعدش بتونی قرص بخوری.

تهیونگ سرش رو به نشونهٔ منفی تکون داد و بعد ملحفه رو روی تنش بالاتر کشید.

_نمی‌خوام. حوصله ندارم بیام.

آلفای چوب سوخته که همین حالا هم نیم‌خیز شده بود، یک تای ابروش رو بالا انداخت و به صورت پسر که تا روی بینیش با پتو پوشونده شده بود، نگاه کرد.

Pudding (Kookv)Where stories live. Discover now