22. بوسه‌ای با طعم عسل؛

3.7K 691 68
                                    

روز بعد امگای عسلی قصد بیدارشدن نداشت و تقریباً می‌خواست تا ظهر بخوابه؛ اما نتونست، چون حدودای ساعت نه و نیم، پر بودن مثانه‌اش بهش فشار آورد و باعث شد که بیدار بشه.

قبل از رفتن به توالت، یه قرص کاهنده رو بدون توجه به اینکه معده‌اش خالیه، بالا انداخت و بعد به‌سمت در توالت حرکت کرد.

کارش که تموم شد، این مسئله که فقط پیرهن ساتن و نسبتاً بلندِ لباس خوابش رو به تن داره و از دیشب هنوز شلوارش رو نپوشیده، از اتاق خارج شد.
هرچند که گویا خوشبختانه جونگ‌کوک باکسرش رو توی خواب بهش پوشونده بود.

چشم‌هاش که هنوز به‌خاطر شسته‌شدن صورتش خیس بودن رو با مشت مالید و مستقیم به‌سمت آشپزخونه قدم برداشت.

می‌خواست هرچه زودتر معدهٔ خالیش رو با یه چیزی پر کنه و بعدش دوباره به تختش برگرده؛ ولی صحنه‌ای که موقع وارد آشپزخونه شدن دید، باعث شد که سر جاش متوقف بشه و با چشم‌های درشت‌شده به روبه‌روش نگاه کنه.

جونگ‌کوک درحالی که هنوز لباس‌های دیشبش رو به تن داشت، پشت بهش جلوی یکی از کابینت‌ها ایستاده و با توجه به پیشبندی که بسته بود، گویا داشت چیزی برای خوردن آماده می‌کرد.

البته این مسئله‌ای نبود که مورد توجه تهیونگ قرار بگیره؛ موضوع اصلی شونه‌های پهن آلفا بودن که حتی با وجود لباس هم زیادی توی چشم و وسوسه‌برانگیز به‌نظر می‌رسیدن.

سرش رو تکون داد تا افکار بی‌شرمانه‌اش -چنگ زدن اون شونه‌ها- رو کنار بزنه. مثل اینکه هیت باعث شده بود هر چیزی رو از زاویه‌ای دیگه نگاه کنه.

مرد که گویا حضور شخص دومی داخل آشپزخونه رو حس کرده بود، سرش رو کمی چرخوند تا از روی شونه‌اش ببینه کیه و با دیدن میتش لبخند زد.

_اوه... بیدار شدی؟ خوبه، چون صبحونه‌ات آماده‌ست!

کلمات آخرش رو درحالی به زبون آورد که به‌سمت پسر جوان می‌چرخید تا محتویات بشقاب توی دستش رو بهش نشون بده و درخشش چشم‌های تهیونگ با دیدن پودینگ، از نگاهش دور نموند.

_اوه خدا... اون پودینگه؟

امگای عسلی طوری که انگار به عشق زندگیش رسیده، با ذوق گفت و به‌سمت مرد قدم برداشت تا بشقاب رو ازش بگیره؛ ولی جونگ‌کوک دستش رو بالا و عقب برد تا پسر نتونه بگیردش و بعد از بالاانداختن یک تای ابروش، به حرف اومد:

_این ایگنورکردن اصلاً حق کسی که صبح زود بیدار شده تا برای امگاش دسر مورد علاقه‌اش رو درست کنه نیست! ادبت کجا رفته؟ نباید تشکر کنی؟

جملاتش رو با چاشنی طنز به زبون آورد که باعث خندهٔ پسر شد. دستش رو روی قسمتی از بازوی مرد گذاشت و دست دیگه‌اش رو بالا برد تا بشقاب رو ازش بگیره.

Pudding (Kookv)Where stories live. Discover now