After Story. موز.

3.9K 567 90
                                    

[چهار سال بعد]

_عزیزم، به اونجا دست تکون بده و بگو:« خداحافظ بابابزرگ».

آلفای سی و شش ساله درحالی که پشت پسر کوچولوش زانو زده بود، به سنگ قبر اشاره کرد و مینهو چوب آبنباتش رو گرفت تا اون رو از دهانش خارج کنه.

_خداحافظ بابابزرگ!

با تلفظ اشتباه و لحنی کودکانه و بامزه گفت و باعث شد لبخند عمیقی روی لب‌های مرد بشینه. بوسه‌ی محکمی روی لپ گرد آلفا کوچولو گذاشت و درحالی که بلند می‌شد، توجهش رو به مینجی داد که دوتا دست‌هاش رو مثل بشقاب جلوی خودش گرفته بود و با سرعتی کنترل‌شده به‌سمت قبر قدم برمی‌داشت.

ابروهاش بالا پریدن و وقتی که متوجه شد گلبرگ‌های کنده‌شده از دسته‌گلی که آورده بودن رو جمع کرده، تک‌خنده‌ی آرومی کرد و سرش رو آروم به دوطرف تکون داد.

دختربچه‌ی سیزده‌ ساله گلبرگ‌ها رو با دقت روی قبر چید تا باهاشون قلب درست کنه و بعد از سرپا شدنش هم‌زمان که خاک نشسته روی شلوارش رو می‌تکوند، تعظیم کرد.

_خداحافظ بابای تهیونگی! قول می‌دم توی سفرمون به یادتون باشم و براتون سه تا بادکنک هوا کنم.

تندتند و با احترام گفت و کمی بعد صدای تهیونگِ خندان به گوش‌هاشون رسید.

_خیلی‌خب، نمیایید بریم؟ این راننده تاکسیِ بی‌چاره نیم‌ ساعته که همین‌طوری منتظره!

هم‌زمان که به‌سمت آرامگاه پدرش قدم برمی‌داشت، بین راه دستش رو آروم روی موهای فندقی مینهو کشید که باعث شد پسربچه سرش رو با گیجی بالا بیاره و اطرافش رو نگاه کنه.

دست مینجی رو توی دستش قفل کرد و بعد دست دیگه‌اش رو به‌سمت قبر تکون داد.

_بعداً می‌بینمت بابا، تیم‌ امگاها همیشه به یادته!

با لبخندی پررنگ گفت و بعد روش رو برگردوند تا در کنار مینجی به‌سمت تاکسی حرکت کنن.

_بابایی، بغلم کن.

صدای کودکانه‌ی مینهو توی گوش‌هاشون پیچید و جونگ‌کوک هم‌زمان که به دختر و همسرش که جلوتر قدم برمی‌داشتن نگاه می‌کرد، خم شد تا پسرش رو به آغوش بکشه.

_بسیارخب، بریم مرد جوان!

امگای بیست و هشت ساله نیم‌نگاه نگرانی به‌ ساعت مچیش انداخت و بعد سرش رو به‌سمت میتش چرخوند که پا تند می‌کرد تا سریع‌تر بهش برسه.

_احساس می‌کنم قراره پروازمون رو از دست بدیم.

جونگ‌کوک سرش رو بی‌اهمیت به نشونه‌ی منفی تکون داد و زمزمه کرد:

_بیخودی نگران نباش پسرک.

تهیونگ چشم‌هاش رو توی کاسه گردوند و درحالی که کمک می‌کرد مینجی قبل از خودش روی صندلی‌‌های عقب تاکسی جا بگیره، غر زد:

Pudding (Kookv)Where stories live. Discover now