همه شوکه بودن. نهتنها تهیونگ و اعضای خانوادهٔ جونگکوک، بلکه مینجی که حالا خواب از سرش پریده بود و با چشمهای درشتشده بهشون نگاه میکرد هم شوکه شده بود.
_با یه امگای نر میت شدی؟!
تهیونگ فرصت نکرد زیاد به افکار و سروصداهای داخل سرش پروبال بده؛ چون شنیدن صدای پدر جونگکوک از این اتفاق جلوگیری کرد و آلفای چوب سوخته بعد از بیشتر فشردن شونهٔ تهیونگی که حالا سرش رو پایین انداخته بود، سؤالش رو با سؤال جواب داد:
_مشکلی داره؟
این بار مادرش به حرف اومد. آلفا همزمان که به سؤالش گوش میداد، جلو رفت و البته امگای جوان رو هم همراه خودش جلو برد.
_نه؛ اما... چرا مارک نداره؟
لعنت... دقیقاً باید چه جوابی به این سؤال میداد؟
نیمنگاهی به پسر کنارش که انگار اصلاً توی این دنیا نبود، انداخت و بعد از ترکردن لبهاش باز زبون، پاسخ داد:_تصمیم داریم از حسمون مطمئن بشیم و بعد از ازدواج مارکش کنم.
چشمهای پسر بیست و یک ساله یه بار دیگه درشت شدن و صدای شوکه و کلمات منقطع خواهر آلفا رو شنید.
_چ... میخوایید ازدواج کنید؟!
پشتبندش بدون اینکه جونگکوک فرصتی برای جواب داشته باشه، پدرش با صدای جدیتری نسبت به قبل حرف زد:
_کِی میخواستی این موضوع رو بهمون بگی جونگکوک؟ وقتی که بچهدار شدید؟!
ابروهای آلفا بالا پریدن و سرش رو بهسرعت به نشونهٔ منفی به دو طرف تکون داد.
_نه پدر، ما فقط میخواستیم مطمئن بشیم.
آقای جئون به مبل تکیه داد و با حالتی عصبی نگاهش رو از پسرش و امگای کنارش گرفت؛ اما گویا مادرش هنوز سؤال داشت.
_ببینم، اسمت چیه امگا؟
_اسمش تـ...
جونگکوک میخواست پاسخ بده؛ اما حرفش بهسرعت توسط خانم جئون قطع شد.
_از تو سؤال نپرسیدم جئون جونگکوک!
آلفای چوب سوخته لبش رو گاز گرفت و نگاه مضطربش رو به پسر کنارش داد؛ اما وقتی دید قصد حرفزدن نداره، فشار آرومی به شونهاش وارد کرد.
_چاگیا؟
_کیم... اسمم کیم تهیونگه.
بعد از اون، پسر واقعاً امیدوار بود که خانوادهٔ آلفا از اونجا برن تا باهاش راجع به دروغش صحبت کنه؛ اما خانم جئون گویا برنامهٔ دیگهای داشت، چون ازشون خواست که روی مبل روبهروش بشینن و تعدادی سؤال ازشون پرسید.
سؤالاتی مثل تحصیلات و شغل پسر، خانوادهاش، نحوهٔ آشناییشون و مدتزمان با هم بودنشون.
ČTEŠ
Pudding (Kookv)
Fanfikce➳ Pudding تمامشده. ✔️ بهطور ناگهانی همهچیز توی زندگی تهیونگ عوض میشه؛ وقتی که در عوض بدهیهای پدرش، میدزدنش و مجبور میشه چیزهایی رو تجربه کنه که هیچوقت حتی خوابشون رو هم نمیدید! «این داستان کلیشهایه؛ اما درعینحال بهدور از کلیشهست.» کاپل:...