13

57 12 8
                                    

روبه‌روی خونه سوزی نگه داشت، جونگکوک نگاهی به اطراف انداخت و گفت:
- منتظر سوزی ایم؟
تهیونگ نگاهی به خودش توی آینه جلوی ماشین انداخت و گفت:
- اوهوم
چند دقیقه ای گذشت که در خونه باز شد و سوزی از در بیرون اومد، تهیونگ از ماشین پیاده شد و به استقبالش رفت. سوزی چندقدمی جلوتر اومد و بعد از سلام به دست دادن کوتاهی اکتفا کرد. تهیونگ خم شد و بوسه کوتاهی روی دست دختر گذاشت و دستش رو دور کمر سوزی انداخت و در گوشش گفت:
- سلام امروز خیلی زیبا شدی!
سوزی خنده بلندی کرد و گفت:
- چرا سوار نمیشیم؟ بچه ها منتظر اند.

تهیونگ که میدونست این حرف احتمالا سوزی رو ناراحت میکنه سعی کرد با آرامش بیانش کنه:
- متاسفم اما جونگکوک هم با ما میاد، البته میتونی فرض کنی تو ماشین نیست و راحت باشی. در هر حال دوباره انداختنش گردن من.

جونگکوک در حال تماشای این نمایش مسخره بود و پشیمون از این که همراه تهیونگ اومده خودش رو مشغول موبایلش کرد و توجهی بهشون نکرد. تهیونگ‌کمی بیشتر سمت دختر رفت و دستش رو دور کمرش انداخت و در گوشش چیزی گفت که سوزی خندید. جونگکوک قصد نداشت نگاهشون کنه اما خب کمی کنجکاو شده بود، دوست داشت بدونه تهیونگ با کسی که دوستش داره چطور رفتاری داره، از خودش پرسید یعنی چی بهش گفت؟! اصلا تهیونگ مگه اهل شوخی هم هست؟

شونه هاش رو بالا انداخت و دوباره مشغول موبایلش شد که باز شدن ناگهانی در کنارش باعث شد تو جاش بپره و موبایلش از دستش روی پاش بیوفته، با چشم های گرد شده به سوزی که حالا کنارش ایستاده بود نگاه کرد و گفت:
- اوه سلام، حسابی ترسید...

- میشه لطفا بری عقب بشینی؟ میخوام پیش دوست پسرم باشم.

سوزی با حالت حق به جانبی گفت، تهیونگ در سمت خودش رو باز کرد و سعی کرد بی توجه باشه و به این که بخاطر رفتار سوزی با جونگکوک دلش به رحم اومده و کمی سوخته توجهی نکنه.

جونگکوک بی هیچ حرف دیگه ای پیاده شد و روی صندلی عقب جا گرفت و سوزی کنار تهیونگ نشست.

جونگکوک کاملا پشیمون بود هرچند که خود تهیونگ اصرار کرده بود که میاد دنبالش اما از رفتارهای عجیب سوزی اصلا سر در نمیاورد.

حس می کرد چشم هاش می سوزند و بی اختیار مشغول جویدن پوست لبش شد و تمام حواسش رو به موبایلش داد، حالا حتی حوصله بازی کردن تو موبالیش رو هم نداشت و فقط به صفحه سیاه موبایل خیره شده بود و تنها چیزی که می‌دید چشم های براق خودش توی صفحه گوشی بود.

تهیونگ و سوزی مشغول صحبت بودند و سوزی گاهی سرش رو روی شونه‌ی تهیونگ میگذاشت و گاهی دستش رو می گرفت.
حق داشت، تهیونگ تا یک ساعت پیش حتی یک بار هم دستش رو نبوسیده بود و در گوشش بهش نگفته بود زیبا شده اما حالا با رفتارهایی که تهیونگ کرده بود، هرچند ساده اما کورسوی امیدی تو دل سوزی روشن شده بود و باعث شده بود جسارت نزدیک شدن بیشتر به تهیونگ رو پیدا کنه.
البته بدش نمیومد به جونگکوک بفهمونه که این مرد جذاب فقط و فقط برای خودشه.

SunflowerWhere stories live. Discover now