29

64 12 16
                                    

سلام نویسنده صحبت میکنه، این پارت دارای اسمات هست و اگر قسمت اسمات رو نخونید آسیبی به روند داستان نمیرسه شروع و پایان بخش اسمات با علامت🔞 مشخص شده.
پیشاپیش از حمایتتون متشکرم💜😍

_______
حدودا نیم ساعت توی ساحل قدم زدند تا بالاخره به یک رستوران ساحلی رسیدند، جونگکوک با خوشحالی به سمت ورودی رستوران دوید و با صدای بلندی گفت:
- من صدف و ماهی و میگو میخوام

تهیونگ با لبخند به سمتش رفت و در حالی که دستش رو توی دست خودش می‌گرفت گفت:
- حدس می‌زدم هنوز هم غذای دریایی دوست داشته باشی

و باهم به سمت یکی از میز های کنار ساحل رفتند و روی صندلی ها نشستند. پیشخدمت که خانوم مهربونی بود با خوشحالی به سمتشون اومد و منو رو بهشون داد، هر دو به سرعت غذاهای مدنظرشون رو گفتند و منتظر نشستند، اونقدر از پیاده‌روی خسته شده بودند که حتی حس حرف زدن هم نداشتند. غذاها آماده شد و مشغول خوردن شدند. جونگکوک با ذوق از همه‌ی غذاها امتحان می‌کرد و چشم هاش دوباره مثل یه کهکشان برق می‌زدند. تهیونگ با ذوق نگاهش می‌کرد و تو دلش این همه زیبایی رو ستایش می‌کرد. جونگکوک قطعا بی نقص ترین موجود دنیا بود... تهیونگ دلش براش ضعف رفت و با خنده گفت:
- تو فرانسه غذای دریایی نبود؟
جونگکوک با دهنی که دورش کثیف شده بود گفت:
- هوم؟
تهیونگ قهقهه بلندی زد و گفت:
- هیچی نوش جون.
بعد از خوردن غذا تهیونگ پیشنهاد داد که به سمت ماشین قدم بزنند تا برگردن خونه، جونگکوک کمیتوی فکر فرو رفت، جدی قرار بود این قرار همینجا تموم بشه؟ نگاه پر شیطنتی به تهیونگ انداخت و گفت:
- من نمیخوام امشب برم خونه!
تهیونگ متعجب نگاهش کرد و گفت:
- اما خانوادت منتظرن!
جونگکوک سرش رو به نشونه‌ی منفی تکون داد و گفت:
- من گفتم‌شب برنمی‌گردم هیونگ!
تهیونگ نگاه عجیبی به پسر انداخت و گفت:
- نه در هر حال باید برگردیم
جونگکوک لب هاش رو آویزون کرد و گفت:
- فکر می‌کردم یه قرار واقعی داریم!
تهیونگ با چشم هایی که تقریبا گرد شده بودند گفت:
- منظورت چیه؟
جونگکوک با لج بازی دست به سینه شد و گفت:
- من امشب نمیرم خونه
تهیونگ با جدیت گفت:
- حالا میبینیم.
چشم های جونگکوک برق پررنگی زد و گفت:
- باشه
و از جا بلند شد تا به سمت ماشین بره. کفش هاش رو در آورد و شروع کرد به پابرهنه قدم زدن توی ساحل تهیونگ متعجب از حرکات جونگکوک دنبالش رفت و کفش هاش رو تو دست گرفت و سری از سر تاسف تکون داد، جونگکوک توی ساحل می‌دوید و رد پاهاش روی شن های خیس ساحل باقی می‌موند. تهیونگ با عشق دنبالش راه می‌رفت که یک لحظه متوجه شد جونگکوک به سمت دریا رفته و کامل توی آبه!
- هیونگ زود باش بیا تو آب خیلی کیف میده
تهیونگ وحشت زده به جونگکوک نگاه کرد و گفت:
- حالا سرما می‌خوری!
جونگکوک قهقهه بلندی زد و گفت:
- نه بیا سرما نمی‌خورم
تهیونگ کلافه نگاهی بهش انداخت و گفت:
-جونگکوکا حالا تا برسیم خونه سرما میخوری مگه دیوونه شدی آخه؟
جونگکوک بیشتر به سمت جلو رفت و تقریبا تا کمر توی آب فرو رفت، تهیونگ با عصبانیت گفت:
- جونگکوکا خطرناکه شب دریا مواج تره زود باش بیا بیرون.
جونگکوک خندید و گفت:
- تا نیای اینجا من هیچ جا نمیام هیونگ.
تهیونگ کلافه دستی به صورتش کشید و کفش‌های جونگکوک رو کنار گذاشت و کفش‌های خودش رو درآورد و کتش رو هم کنار ساحل گذاشت و با جدیت به سمت جونگکوک رفت تا زودتر از آب بیرونش بکشه جونگکوک بیشتر تو آب فرو می‌رفت و تهیونگ هم به دنبالش حرکت می‌کرد تا بالاخره دستش رو دور کمر پسر انداخت و گرفتش جونگکوک می‌خندید و از این که تهیونگ‌رو مجبور کرده بود بیاد داخل آب خوشحال بود. دست های تهیونگ رو از دور کمرش باز کرد و کمی از تهیونگ دور شد و مشغول آب پاشیدن بهش شد، تهیونگ که از شیطنت جونگکوک خنده‌ش گرفته بود فریاد زد:
- چیکار میکنی کوکی؟ باید به زور بکشونم ببرمت بیرون؟ نکن موهام رو خیس کردی.
جونگکوک کمی بهش نزدیک شد و فریاد زد:
- تو همینجوری هم جذابی نگران نباش
تهیونگ دوباره دستش رو دور کمر کوک انداخت و با فاصله کمی از صورتش گفت:
- میخوای اونقدر خیس بشیم که نتونم تا سئول ببرمت و مجبور بشیم بمونیم؟
جونگکوک لبخند شیطونی زد و گفت:
-اوهوم هروقت کوتاه اومدی و گفتی که شب رو تو یه هتل می‌مونیم بیخیال می‌شم.
تهیونگ با صدای بمی تو گوش جونگکوک گفت:
- میریم هتل اما باید قول بدی مثل پسرهای خوب فقط بگیری بخوابی هوم؟
جونگکوک لبخند مرموزی زد و گفت:
- قول میدم هیونگ.
و تهیونگ همونطور جونگکوک رو از آب بیرون کشید و بعد از پوشیدن کفش هاشون تهیونگ کتش رو دور شونه های جونگکوک انداخت و کمی تو بغلش فشردش و زیر لب" پسر شیطونی" گفت و بعد هر دو به سمت ماشین راه افتادند و به سمت هتل نزدیکی در اون اطراف رفتند، بعد از گرفتن کلید وارد اتاق شدند و جونگکوک به سرعت به سمت حمام رفت. تهیونگ لباس هاش رو عوض کرد و با یک دست لباس راحتی که تو اتاق هتل بود عوضشون کرد و مشغول خشک کردن موهاش شد. هیچ ایده ای در مورد این که الان با جونگکوک تو یک اتاق تنها بود نداشت اما مطمئن بود که قصد نداره قبل از کات کردن با سوزی با جونگکوک بیشتر از حالا پیش بره، اما جونگکوک افکار دیگه ای توی سرش داشت، بعد از دوش گرفتن حوله‌ی هتل رو تنش کرد و از حموم بیرون اومد، تصمیمش رو گرفته بود و می‌خواست مطمئن بشه که تهیونگ مال خودشه پس قصد کرد هرطور که شده تهیونگ رو از راه بدر کنه، با دیدن بطری مشروب قرمزی که روی میز بود لبخند پررنگی زد و با ناز و عشوه‌ی مخصوص خودش به سمتش رفت. متوجه نگاه خیره‌ی تهیونگ روی خودش شد تهیونگ روی تخت نشست و دست هاش رو تکیه‌گاه بدنش کرد. جونگکوک توی یکی از جام‌ها مشروب ریخت و به طرف تهیونگ گرفت و گفت:
- میخوری؟
تهیونگ سرش رو به نشونه‌ی منفی تکون داد و گفت:
- نه جونگکوکا و لطفا تو هم نخو...
ظرف مشروب رو به سمت لب هاش برد و عمدا روی بدنش ریخت و باعث شد حرف تهیونگ‌ نصفه بمونه.
قطرات مشروب از کنار لب ها و گردنش روی قسمت برهنه‌‌ی تنش سر می‌خوردند، با خنده‌ی کمرنگی گوشه‌ی لبش به تهیونگ‌نگاه کرد و گفت:
- هیونگ بازم مشروب میخوای؟
تهیونگ چشم ها‌ش رو محکم روی هم گذاشت و گفت:
- ریوری، چیکار داری میکنی؟ من‌ اونقدرهام که فکر میکنی آدم خودداری نیستم...
جونگکوک چند قدم به سمت تهیونگ که روی تخت نشسته بود رفت و خودش رو بین پاهاش جا کرد و روی پاش نشست، حوله‌ی بلندش رو کمی کنار زد و رون های خوش فرمش رو مقابل دید تهیونگ گذاشت و گفت:
- تا همینجا هم‌زیادی خوددار بودی هیونگ، من خوددار بودنت رو نمیخوام، معتقدم هنوزم هدیه‌ی تولدم رو نگرفتم!
تهیونگ آب دهنش رو پر سرو و صدا قورت داد و دستش رو دور کمر جونگکوک انداخت و پسر رو بیشتر تو بغلش فشرد و سرش رو به سمت گردن و گوشش برد و با صدایی که حالا دورگه شده بود گفت:
- مطمئنی این برای تو یه هدیه‌ست؟! فکر نمیکنم بعد از گرفتنش هم‌ همین رو بگی کوکی!
جونگکوک خنده‌ی مستانه ای کرد و گفت:
- زود باش ته من دیگه برای گرفتن هدیه‌م تحمل ندارم...
تهیونگ بی‌تحمل سرش رو به سمت گردن جونگکوک برد و گاز محکمی از گردن سفیدش گرفت و مشغول لیسیدن قطرات مشروب از روی گردن پسر شد و با صدای آرومی بین بوسه هاش گفت:
- بدنت، من رو بیشتر از شراب مست میکنه ریوری
جونگکوک رو روی تخت انداخت و خودش رو روی بدن پسر کشید و زبون خیسش رو روی گردن تا استخون ترقوه‌ی پسر کشید، بوسه های محکمی روی بدنش گذاشت و جای جای گردنش رو مارک کرد، صدای ناله های آروم جونگکوک باعث می‌شد بیشتر و بیشتر بخواد، روی بدن پسر نشست و بند حوله رو باز کرد، نگاهی به بدن بلوری و بی نقص پسرش انداخت و سفت تر شدن عضو بی قرارش رو حس کرد از روی بدنش بلند شد و حوله رو کامل کنار زد، اون داشت بدن یه پسر رو می‌دید و نه تنها ازش بدش نمی‌اومد، داشت لذت می‌برد! تهیونگ جدی جدی تمام عمرش رو گی بود و نمیدونست!
🔞
آب دهنش رو پر صدا پایین داد که جونگکوک دستش رو به سمت یقه‌ی پیرهنش برد و تهیونگ رو به سمت خودش کشید، توقع هر رفتاری رو از جونگکوک تو سکس داشت بجز این مدل هورنی بودن! جونگکوک فاصله صورت هاشون رو کم و کمتر کرد و با گستاخی گفت:
- چرا معطلی؟ نکنه میخوای من تاپ بشم‌هیونگ؟! هوم؟
دستش رو به سمت گردن جونگکوک برد و به سمت تخت هولش داد و کمی فشار بهش آورد و گفت:
- جونگکوکا همیشه انقدر هورنی ای؟
جونگکوک خنده‌ی مستانه ای کرد و گفت:
- اگه مست باشم بیشتره، و الان مستم، بوی تو مستم میکنه ته!
از کی تصمیم گرفته بود ته صداش کنه؟!

SunflowerWhere stories live. Discover now