50

35 11 0
                                    

-اوپا، من نمیدونستم داشتی غرق میشدی!
جونگکوک با بی میلی و عجله سرش رو عقب کشید و بوسه‌شون رو قطع کرد و پتو رو محکم تر دور بدنش پیچید و به یومی که داشت به سمتشون میومد نگاه کرد و گفت:
- چیز خاصی نبود
تهیونگ کلافه کمر جونگکوک رو از زیر پتو بیشتر بین انگشت هاش فشرد و به یومی نگاه کرد و گفت:
- همیشه انقدر حواست به دوست پسرت هست؟
یومی لبخند خجالت زده ای زد و گفت:
- آخه گفته بود نمیاد تو آب، اوپاااااا معذرت میخوام...
جونگکوک لبخند مهربونی زد و گفت:
-مهم نیست، اشکالی نداره
یومی با عجله اومد کنار جونگکوک نشست و گفت:
- جدی جدی داشتی غرق میشدی؟ پس راست گفتی که شنا بلد نیستی؟
تهیونگ کلافه از کنار جونگکوک بلند شد و پتو رو کامل دور کوک پیچید و گفت:
- میرم برات لباس بیارم.
جونگکوک سری به نشونه تایید تکون داد و خودش رو محکم تر بغل گرفت و رو به سوزی گفت:
- دیگه تموم شده ولش کن.
سوزی لبخند دندون نمایی زد و گفت:
- اوپا، تو از اون آدمای خجالتی هستی؟
جونگکوک با ابرو های بالا پریده نگاهش کرد و گفت:
- چطور؟
یومی نخودی خندید و گفت:
- آخه کنار ساحل پتو رو محکم پیچیدی دور خودت! گفتم شاید خجالت میکشی!

تهیونگ در حالی که پیرهن خودش تو دستش بود به جمع دونفره‌شون پیوست و گفت:
- آره کوک خیلی خجالتیه و دوست نداره کسی بدنش رو ببینه، حالا میشه بری کنار تا لباس بپوشه؟

یومی لبخند متعجبی زد و گفت:
- حتی از من؟!

تهیونگ کلافه نفسش رو بیرون داد و گفت:
- بیا کوک تو ماشین من بپوشش شیشه هاش دودیه.
و بعد پشت سر جونگکوکی که از جاش بلند شده بود و به سمت ماشین تهیونگ میرفت راه افتاد‌.
جونگکوک کنار ماشین ایستاد و گفت:
- همینجا میپوشم، ممنون
و لباس رو از دست تهیونگ گرفت، تهیونگ پتو رو براش کمی بالا گرفت و جونگکوک مشغول پوشیدن پیرهن سفید رنگ تهیونگ شد، نگاهی به یقه‌ی باز پیرهن انداخت و گفت:
- اما این که نمی‌پوشوندش!
تهیونگ‌ کرمی که از جی‌نا گرفته بود رو نشونش داد و گفت در ماشین رو باز کن و برو تو تا برات اینو بزنم! این پوشش میده.
جونگکوک نگاه چپی به تهیونگ انداخت و در ماشین رو باز کرد و بعد از این که مطمئن شد تو زاویه دید آقای کیم و بقیه نیست به سرعت سوار ماشین شد. تهیونگ هم پشت سرش نشست و جونگکوک نگاهی به کرم تو دست تهیونگ انداخت و گفت:
- مطمئنی جواب میده؟
تهیونگ سرش رو به علامت مثبت تکون داد و گفت:
- اهوم فقط صبر کن.
در کرم رو باز کرد و کمی ازش رو برداشت و روی اولین کبودی که روی ترقوه‌ی سفید پسر بود کشید و کمی کرم رو روش مالید تا کاملا محو شد. لبخند پررنگی زد و گفت:
- اوه کوک جواب داد!
جونگکوک نگاهی به ترقوه‌ش انداخت و وقتی مطمئن شد محو شده منتظر موند تا بقیه‌ کبودی ها هم پوشیده بشه. تهیونگ با حوصله و البته لذت کبودی هایی که خودش روی بدن کوک بجا گذاشته بود رو کاور کرد و گفت:
- پشتت رو کن، یکی هم پشت گردنته کوک.
جونگکوک متعجب گفت:
- مطمئنی؟
تهیونگ با جدیت گفت:
- البته!
جونگکوک پشتش رو به تهیونگ کرد و منتظر نشست تا کبودی گردنش هم محو بشه، با حس سر انگشت های تهیونگ روی گردن حساسش نفسش رو حبس کرد و سعی کرد به خودش مسلط باشه، تهیونگ با ظرافت انگشت هاش رو روی گردن پسر کشید و در حالی که صورتش رو کمی جلوتر میبرد دست هاش رو دور بدن پسر حلقه کرد، برخورد نفس های گرمش با پوست جونگکوک باعث شده بود که جونککوک تو جاش کمی بلرزه.
- ایناهاش باید اینجا باشه.
تهیونگ گفت و سرش رو جلوتر برد و گاز نسبتا آرومی از نقطه حساسش گرفت و مک محکمی بهش زد که آه ناخواسته ای از بین لب های کوک بیرون پرید زبونش رو به آرومی روی گردن پسر کشید و گفت:
- حالا دیگه کبوده
جونگکوک کلافه و با صدای نسبتا کش داری گفت:
- ته! بس کن...
تهیونگ لبخند پررنگی زد و دستش رو به کرم آغشته کرد و قسمت جدیدی که کبود شده بود رو هم کرم زد و نگاهی به جونگکوک انداخت و گفت:
- الان دیگه مشخص نیست بیبی
جونگکوک نگاهش کرد و در حالی که خودش هم از حرفاش خوشش نمیومد گفت:
- تهیونگ، چرا نمیخوای سعی کنی سوزی رو دوست داشته باشی؟ شاید... شاید اگه امتحانش کنی خوب باشه! باهاش وقت بگذرون...
تهیونگ نگاهی که حالا تقریبا عصبی بود رو بهش دوخت و گفت:
- تو میتونی با یومی امتحانش کنی؟
جونگکوک سرش رو پایین انداخت، مطمئن بود که دلش نمیخواد اما مجبور بود! به تهیونگ نگاه کرد و گفت:
- به محض این که برگردیم انجامش میدم، میخوام باهاش قرار بذارم، اوم شاید دعوتش کنم خونمون... اصلاش اید رابطمون جدی شد!
تهیونگ‌نگاه غمگینش رو به جونگکوک دوخت و گفت:
- وقتی دلت اینجاست، چطور قراره کنارش خوشحال باشی؟

SunflowerWhere stories live. Discover now