بعد از تقریبا دو ساعت هر دو مقابل در اتاق در حالی که به دیوار راهرو تکیه داده و نشسته بودند به شاهکارشون خیره شدند. اتاق حسابی تغیر کرده بود و حالا زیبا تر از قبل شده بود. هر دو نفس نفس میزدند و به نظر حسابی خسته میاومدند. خانوم جئون با یک سینی به سمتشون اومد و گفت:
- اوه عزیزهای من، حسابی خسته شدید، براتون شربت هلو درست کردم.
سینی رو روی زمین گذاشت و گفت:
- اینجا که نشستید اذیت میشید کاش بیاید پایین روی مبل یا برید تو اتاق روی تخت بشینید.تهیونگ که هنوز هم نفس نفس می زد سرش رو تکون داد و گفت:
- نه نه خوبه منحسابی خاکی و کثیف شدم نمیخوام مبل ها رو کثیف کنم...خانوم جئون نگاه پر محبتی به تهیونگ انداخت و گفت:
- برات وسایل حمام رفتن آماده میکنم و جونگکوک یه دست لباس تمیز برات میاره اول شربتت رو بخور و بعد برو دوش بگیر، تا شب که نمیتونی همینجوری اینجا بشینی.تهیونگ نگاه متعجبی به خانوم جئون انداخت و گفت:
- اوه نه منالان میرم خونه نیازی نیست انقدر خودتون رو اذیت کنید. بیشتر از این مزا...- لطفا بمون هیونگ، اوما برامون شام پخته، غذاهاش حرف ندارند.
کوک در حالی که دست تهیونگ رو توی دستش تکون میداد این حرف ها رو گفت و تهیونگ، بلد بود به پسر کوچولوی چشم کهکشانی روبه روش نه بگه!؟
خانوم جئون از کنارشون بلند شد و گفت:
- در هر حال من به مادرت گفتم که امشب نمیری خونه پس بهتره الکی برنامهی رفتن نچینی. یک ساعت دیگه یونگی هم میاد و حتما از دیدنت خوشحال میشه.با یادآوری اسم یونگی جونگکوک متعجب پرسید:
- هنوز هم بیرونه؟! واقعا عجیبه! نگفت کجاست؟
خانوم جئون شونه ای بالا انداخت و گفت:
- گفت با گربهش بیرونه.جونگکوک که چندان قانع نشده بود گفت:
- اوکیو دستش رو روی شونهی تهیونگ زد و گفت:
-میتونی از حمام اتاق من استفاده کنی هیونگ.تهیونگ هیجوقت اونقدرها آدم اجتماعی نبود که خونه بقیه حمام کنه ولی خب انگار حالا چاره ای نداشت. حسابی کثیف شده بود و دلش نمیخواست اینطوری پیش پدر جونگکوک حاضر بشه پس بعد از خوردن نوشیدنیش از جاش بلند شد و پشت سر جکنگکوک به سمت اتاقش رفت.
جونگکوک در کمد جدیدش رو باز کرد و یکی یکی لباس ها رو بیرون آورد، و پرسید:
- چه مدل لباسی بهت بدم هیونگ؟تهیونگ نگاهی به لباس های اسپورت جونگکوک انداخت در واقع هیچکدوماز این لباس ها سبکی که تهیونگ میپوشید نبود پس گفت:
- فرقی نداره هرچی دادی مهم نیست من میرم حمام.
و به سمت سرویس بهداشتی رفت، دکمه های پیرهنش رو یکی یکی شروع به باز کردن کرد، در حال بازکردن دکمه آخر بود که در حمام باز شد، و جونگکوک با چشم های گرد و متعجب خیره به تهیونگ مقابل حمام خشک شد. تهیونگ که حسابی از اتفاق ناگهانی تعجب کرده بود پیرهنش رو دوباره کیپ کرد و گفت:
- چی شده جونگکوک؟
- می...میخواستم این رو بدم بهت!
و حوله سفید رنگی رو به سمت تهیونگکرد و فورا از اتاق خارج شد. تهیونگ که از رفتار وحشت زده جونگکوک خندهش گرفته بود در حموم رو بست و اینبار محض اطمینان بیشتر در رو قفل کرد و بعد از درآوردن لباس هاش زیر دوش آب رفت، در هر کدوم از شامپو ها و مواد شوینده ای رو که بازمیکرد بوی جونگکوک میومد و این اصلا برای قلب ضعیفش خوب نبود. همه مواد شستشوی جونگکوک بوی شامپو بچه میدادند پس برای همین همیشه انقدر بوهای جالبی میداد؟!
یک تای ابروش رو بالا انداخت و یکی از شامپو ها رو برداشتم بوس آدامس خرسی میداد. یه کمی روی دستش ریخت و موهاش رو شست و بعد با یکی از شامپو بدن هایی که اونجا بود مشغول شستن بدنش شد و خیلی زود با حوله سفیدی که جونگکوک بهش داده بود از زیردوش خارج شد، سشواری که جلوی آینه بود رو برداشت و مشغول خشک کردن موهاش شد، چون شونه همراهش نداشت مجبور بود موهای موج دارش رو تحمل کنه. خودش به خوبی میدونست که این مدل مو کمه کم شیش سال از سنش رو کمتر میکنه و این چیزی نبود که تهیونگ ازش خوشش بیاد، تهیونگ دوست داشت همیشه مرتب و اتو کشیده و با جذبه به نظر بیاد و حالا این موها ازش یه موجود کیوت ساخته بود... حوله رو دور کمرش پیچید و در حموم رو به آرومی باز کرد. در اتاق بسته بود و کسی توی اتاق نبود. یک دست لباس تا شده و مرتب روی تخت بود که به نظر جونگکوک برای تهیونگ آماده شون کرده بود. یک شلوار اسلش طوسی با تیشرت سفید و لباس زیرهایی که به نظر نو بودند. تهیونگ یکی یکی مشغول پوشیدنشون شد و تیشرت رو برداشت تا بپوشه که در اتاق باز شد و جونگکوک بدون توجه به حضور تهیونگ وارد اتاق شد، این بار با دیون تهیونگ نیمه لخت چندان تعجب نکرد، بلکه با لبخند کمرنگی که هر ثانیه داشت بیشتر به سمت پررنگ شدن میرفت به سمت تهیونگ رفت و دستش رو توی موهاش کرد و کمی بهمشون ریخت و گفت:
- هیونگ! تو با این موها.... وای هیونگ تو کیوت شدی!اخم های تهیونگ تقریبا تو هم رفت یک موجود کیوت چطور میتونست به کیم تهیونگ بگه کیوت؟! اصلا کی بهش چنین حقی داده بود؟! اون مثلا هیونگش بود!
مچ دست پسر رو تو دستش گرفت و کمی به طرفش خم شد، جونگکوک که حالا دیگه نشونه ای از خنده روی صورتش نبود با چشم های گرد نگاهش کرد و گفت:
- از کیوت بودن بدت میاد؟!تهیونگ بهش خیرهشد حالا که دقت میکرد اونقدرها همعصبی نبود اما دوست داشت برای چند ثانیه هم که شده مچ دست ظریف پسر رو تو دستش نگه داره و بهش خیره بشه پس با جدیتی ساختگی گفت:
- به عنوان یه موجودِ کیوت، حق نداری بهم بگی کیوت!جونگکوک ابروش رو بالا انداخت و گفت:
- من کیوتم؟! کی گفته من کیوتم؟! من خیلی هم ددی ام.ابروهای تهیونگ بالا پرید و با تعجب گفت:
- ددی؟!
پوزخند پررنگی زد و گفت:
-مطمئنی؟! ولی من الان بیشتر دارم یه خرگوش کیوت رو میبینم! چطور ممکنه تو یه ددی باشی؟جونگکوک که حالا حس میکرد تمام اصول زندگیش زیر سوال رفته یک، دو و سه قدم جلوتر رفت و باعث شد تهیونگ با برخورد به تخت روی تخت بیوفته، خودش هم با زانو روی تخت رفت و تقریبا روی تهیونگ خیمه زد و در حالی که سعی داشت فاصلهش رو با تهیونگ حفظ کنه با صدای آرومی گفت:
- هیونگ! تو شاید برای سوزی کیوت نباشی ولی از نظر من کیوتی! خصوصا الان که...تهیونگ با حرکت سریعی جاشون رو عوض کرد و حالا جونگکوک زیر بود و تهیونگ کاملا روش قرار گرفته بود. برعکس جونگکوک علاقه ای به حفظ فاصله با پسر کوچولوی زیرش نداشت و در حالی که سرش رو به سمت لب هاش میبرد مسیرش رو عوض کرد و در گوش پسر کوچیک تر زمزمه کرد:
- هنوز خودتو با شامپو بچه میشوری ددی!
جونگکوک که بدجوری رکب خورده بود چشم هاش رو محکم روی هم فشرد و گفت:
- از کجا معلوم اصلا اونا مال من باشن؟!
تهیونگ سرش رو عقب کشید و با تعجب نگاهش کرد، کی دیگه از این حموم قرار بود استفاده کنه؟!جونگکوک سعی کرد خودش رو نشکنه پس گفت:
- اونا رو از فرانسه آوردم، مال دوست دخترم بودن...تهیونگ تا الان فقط سعی میکرد خودش رو عصبانی جلوه بده ولی از حالا به بعد واقعا عصبی بود! در حالی که زبونش رو توی لپش فشار میداد گفت:
- دوست دختر؟! یادمه اون شب گفتی من اولین بوسهت رو دزدیدم! چطور ممکنه دوست دخترت رو نبوسیده باشی؟!جونگکوک متقابلا با اخم نگاهش کرد، گاف بدی داده بود و هیچ جوره جمع نمیشد پس تصمیم گرفت حمله کنه!
- همونطور که تو تاحالا سوزی رو نبوسیدی!تهیونگ کمی بهش نزدیک تر شد و گفت:
- اونشب جلوی همه بوسیدمش چطور ندیدی؟!جونگکوک که حالا تقریبا به رابطه سوزی و تهیونگ حسودی میکرد در حالی که نگاهش بین چشم ها و لب های تهیونگ خیره بود بی اختیار گفت:
- نه اونطور که منو بوسیدی! مگه نه هیونگ؟تهیونگ نگاهی به لب های جونگکوک کرد، پرسینگ داشت، برخلاف اون شب یعنی بوسیدن لبهاش چه حسی داشت؟
چیزی برای گفتن داشت؟! باید میگفت درست میگی؟ قطعا بوسه ای که روی لب های سوزی گذاشته بود هیچشباهتی به بوسهی پر عطش خودش و جونگکوک نداشت.
آب دهنش رو قورت داد و بدون هیچ حرفی از روی جونگکوک که حالا قلبش تند میزد بلند شد و لباسش رو مرتب کرد و به سمت در اتاق رفت.__________
پارت جدید تقدیم نگاهتون منتظر ووت و کامنت هاتون هستم 💜💜🥰
YOU ARE READING
Sunflower
Fanfictionبه پرنده ای فکر کن که تو قفس بدنیا اومده و کل دنیاش تو قفس خلاصه میشه پرنده خوشحاله چون نمیدونه اون بیرون چه خبره تا این که یه روز یه پرندهی آزاد رو میبینه اون بیرون یه جایی اونطرف این میله ها و به نظرت زندگیش شبیه قبل میشه؟! کیم تهیونگ یه پسر...