37

54 13 8
                                    

در دفترش رو باز کرد و وارد دفتر تاریک شد، قصد داشت بره پیش جونگکوک اما اونقدری دیر شده بود که قطعا همه خواب بودند. کتش رو از تنش بیرون کشید و وارد اتاقش شد، کت رو روی میز انداخت و خودش روی مبل سه نفره‌‌ی دفتر انداخت. تقریبا بخشی از کارها رو جور کرده بود، با یک شرکت فرانسوی قرارداد همکاری بسته بود اصلا یکی از دلایلی که ناچار بود جشن رو بهم نزنه حضور صاحب همون شرکت توی جشن بود. دلش نمی‌خواست آدم بدخلق و عجیبی به نظر بیاد و آرامش اوضاع رو بهم بزنه. روی مبل نشست و برگه ای برداشت و مشغول نوشتن برنامه مدنظرش شد. باید تا قبل از شروع جشن عروسی با جونگکوک از کره خارج می‌شد پس بهترین راه طبیعی جلوه دادن اوضاع بود. با نوک انگشت شصت و اشاره‌‌ش گوشه چشم هاش رو فشرد، خسته تر از این بود که ایده ای به ذهنش بیاد و حس می‌کرد باید حتما جونگکوک رو ببینه تا خیالش راحت بشه که از دستش عصبی نیست و شرایطش رو درک کرده. هرچند جونگکوک با درک تر از این حرف ها بود اما باز هم‌دلش می‌خواست کنارش باشه‌ و بهش بگه که همه چیز بخاطر آینده خودشونه وگرنه هرگز این اوضاع رو تحمل نمی‌کرد. موبایلش رو از جیبش بیرون کشید و نگاهی به اخرین تماسش انداخت جونگکوک باهاش تماس گرفته بود و تقریبا ده دقیقه باهاش حرف زده بود؟ کل تایم جشن گوشی دست پدرش بود پس قطعا خودش با کوک حرف زده و خدا میدونه چی بهش گفته، بی اختیار شماره جونگکوک رو لمس کرد و به بوق های انتظار تماس گوش سپرد و البته جونگکوک زیاد منتظرش نذاشت و خیلی زود صدای جونگکوک تو گوشی پیچید" ته؟"
ضربان قلبش رو هزار یا شاید بیشتر رفت، این که جونگکوک اینجوری صداش کنه فراتر از توان و تحملش بود و جونگکوکی که میگفت ته کیوت ترین موجود دنیا بود. پس لبش رو با زبونش خیس کرد و گفت" جان ته؟ خوبی عشق من؟"
جونگکوک فین فینی کرد و گفت" خوابم‌ نمیبره، تو... اوم... تو اونجا موندی؟"
تهیونگ لبخند کم رنگی به حسادتش زد و گفت" چطور؟"
بدش نمیومد کمی اذیتش کنه پس پرسید" خرگوش کوچولوی من حسودی کرده؟"
جونگکوک واقعا قابل پیش بینی ترین موجود دنیا بود، اصولا حالا باید میگفت نه اصلا یا همچین چیزی اما در کمال ناباوری گفت" آره، دوست داشتم من پیشت باشم."
تهیونگ تو دلش براش ضعف کرد و گفت:
- اگه... اگه الان بیام دنبالت باهام میای؟"
جونگکوک خندید و گفت" نمیتونی بیای که، اما اگه بیای آره میام هرجا که بری میام."
تهیونگ که انگار دنیا رو بهش داده بودند لبخند پررنگی زد و همونطور که کتش رو از روی میز برمیداشت گفت" حیف که نمیتونم بیام، سوزی ناراحت میشه"
صدای جونگکوک دوباره رنگ غم گرفت و پرسید" برات مهمه؟"
تهیونگ در دفتر رو بست و از پله ها با عجله پایین رفت و گفت" در هر حال الان مسئولیتش با منه."
ماشین رو روشن کرد و به سرعت تو خیابون های خلوت حرکت کرد و به سمت خونه کوک گاز داد. جونگکوک بعد از سکوت کوتاهی گفت" بوسیدیش؟"
تهیونگ لبخند زد و گفت" فقط یه بار"
جونگکوک آهان کوتاهی گفت و دوباره پرسید" خوابیده؟"
تهیونگ که این بار بیشتر خنده‌ش گرفته بود گفت" اوهوم خسته بود خوابش برد"
اونقدری تند میرفت که تقریبا نصف راه رو رفته بود جونگکوک با ناراحتی پرسید" بخاطر جشن خسته بود یا..."
تهیونگ دلش می‌خواست فریاد بزنه و بگه من بجز تو دست به هیچ موجودی نمی‌زنم اما خب کرمی که تو وجودش فعال شده بود اجازه نمیداد پس گفت" خب در کل هر دوش خسته کنندست دیگه اونم خسته شد و خوابید"
ماشین رو جلوی خونه جونگکوک پارک کرد که جونگکوک گفت" باشه پس مزاحمتون نمیشم برو پیش سوزی"
تهیونگ لبخند زد و گفت" میدونی جونگکوک، الان تو نزدیک ترین حالت به عشقمم و این واقعا حس خوبیه."
جونگکوک که حس می‌کرد آب یخی رو روش خالی کردند در حالی که زبونش سخت می‌چرخید تا چیزی بگه خواست حرف بزنه که تهیونگ گفت" زود باش بیا پایین قول دادی هرجا برم باهام میای و من الان جلو در خونتونم، عشق من"
جونگکوک که تازه از شوک حرف قبلی تهیونگ بیرون اومده بود تعجب کرد و گفت" اینجایی؟"
تهیونگ اوهوم کوتاهی گفت و ماشین رو خاموش کرد. جونگکوک تماس رو قطع کرد و با عجله لباس های خونگیش رو با شلوار طوسی راحت و تیشرت اورسایز و بلندی عوض کرد و روی برگه ای نوشت" اوما من با تهیونگم نمیدونم کی میام ولی الان دارم میرم‌ نگران نشو" و برگه روی یخچال چسبوند و با عجله از خونه خارج شد. فاصله در تا در حیاط رو تقریبا پرواز کرد و از در بیرون رفت، جدی جدی خودش بود! تهیونگ بود؟ آب دهنش رو پر صدا قورت داد و به طرف ماشین رفت و خودش رو روی صندلی شاگرد جا داد. تهیونگ که از شرعت عمل جونگکوک تعجب کرده بود با دقت نگاهش کرد و گفت:
- چه زود!
جونگکوک لبخند خرگوشی زد و گفت:
- فکر کردم سرکارم گذاشتی و قراره با یه کوچه خالی رو به رو بشم.
تهیونگ با اخم‌ ساختگی نگاهش کرد و گفت:
- من رو همچین آدمی دیدی؟
جونگکوک شونه هاش رو به نشونه نمیدونم بالا انداخت و با کوچه خیره شد. تهیونگ ماشین رو روشن کرد و حرکت کرد، میخواست کجا بره؟ این چیزی بود که خودش هم نمی‌دونست اون فقط از یه چیز مطمئن بود، این که میخواست با جونگکوک باشه. جونگکوک بی حو۱له پاهاش رو بالا آورد و تو شکمش جمع کرد و روی صندلی مچاله شد. هنوز هم بخشی از صحبت های تلفنیشون رو باور داشت، مثلا این که تهیونگ سوزی رو بوسیده بود یا باهاش... پلک هاش رو روی هم فشرد حتی فکرش هم آزار دهنده بود. تهیونگ متوجه رفتارهای جونگکوک شد و پرسید:
- جونگکوکا چرا انقدر تو خودتی؟
جونگکوک که حالا بغض بدی گلو‌ش رو گرفته بود به سختی گفت:
- چرا انقدر دیر اومدی پیشم؟ پیشش بودی مگه نه؟
تهیونگ متعجب نگاهش کرد و گفت:
- هی هی من فقط فکر کردم شاید خواب باشی وگرنه زودتر میومدم!
جونگکوک سرش بین دست هایی که دور پاش قلاب بودند قایم کرد و گفت:
- باشه.
تهیونگ مطمئن بود که پسرش قانع نشده و باید یه جوریقانعش کنه اما هیچ راهی نداشت!
صدای موزیک رو کمی بیشتر کرد و به رانندگی ادامه داد. شاید باید فعلا سکوت می‌‌کرد. بعد از حدود یک ساعت ماشین رو کنار ساحل خلوت نگه داشت و موزیک رو خاموش کرد. جونگکوک سرش رو از بین دستاش بیرون آورد و به رو به رو نگاه کرد، دریا بود؟ اومده بودند کنار دریا؟ بی اختیار لبخند کمرنگی زد که از چشم تهیونگ دور نموند.
دستش رو به سمت چونه پسر برد و صورتشرو به سمت خودش برگردوند و حس کرد بخشی از دریا تو چشم هاش جا مونده‌. انگشت شصتش رو نوازشگرانه روی گونه پسر کشید و گفت:
- به محض تموم شدن مراسم زدم بیرون. میخواستم بیام پیشت ولی دیدم دیروقته و روم نشد. رفتم دفتر یه کم استراحت کردم و آخر سر تحمل نکر م و باهات تماس گرفتم. به محض این که دیدم بیداری راه افتادم اومدم پیشت، به حرفام اعتماد داری؟
جونگکوک با نگاه دریایی و مواجش نگاهش کرد، داشت راست میگفت! یا حداقل جونگکوک دلش میخواست باور کنه. پس سرش رو به علامت مثبت تکون داد، اعتماد داشت...چون  کاری بجز این رو در برابر تهیونگ بلد نبود!
تهیونگ چونه پسر رو کمی بیشتر به سمت خودش کشید و لب هاش رو روی لب‌های خوردنیش گذاشت و بوسید. دست های جونگکوک دور گردنش قرار گرفتند و تهیونگ دست آزادش رو روی کمرش گذاشت و بدنش رو بیشتر به سمت خودش کشید و عمیق بوسیدش، زبونش رو بین لب های گرم پسر سر داد و زبونش رو لمس کرد. دستش رو به سمت دکمه صندلی ماشین برد و صندلیش رو کمی خوابوند و جونگکوک رو با یک حرکت کشید روی خودش و حالا جونگکوک روی پاهای تهیونگ نشسته بود، هیچکدوم قصد تموم کردن بوسه رو نداشتند و هر دو طوری هم رو می‌بوسیدند که انگار سالها بود از هم دور مونده بودند. تهیونگ سرش رو کمی عقب برد و به چشم های بسته‌ی پسر نگاه کرد و گفت:
- تو دنیای منی اگه نباشی هیچ چیز نیست.
جونگکوک نگاهش رو به چشم های تهیونگ‌ دوخت و گفت:
- من هرگز ترکت نمی‌کنم ته!
تهیونگ دوباره لب هاش رو روی لب هایی که انقدر قشنگ صداش کرده بودند کوبید و بعد از یه بوسه‌ی طولانی گفت:
- نکنه همه‌ی اینا یه رویا باشه؟
جونگکوک پیشونیش رو به پیشونی پسر چسبوند و گفت:
- رویاها زیادی بی نقص و پاکن. ولی ما هر دو گناه‌کاریم ته، فکر نکنم این یه رویا باشه.
تهیونگ دستش رو روی صورت پسر کشید و گفت:
- اگه داشتن تو گناهه من حاضرم تا آخر عمر گناهکار باشم.
جونگکوک کمی روی پاهای پسر جابه جا شد و گفت:
- پس بیا بیشتر گناه کنیم.
دستش رو به سمت دکمه های پیرهن تهیونگ برد و یکی یکی بازشون کرد، صورتش رو روی سینه‌ی برهنه‌ی پسر گذاشت و و دکمه صندلی رو فشرد و صندلی رو کامل خوابوند و خودش هم کاملا روی بدن تهیونگ خوابید و گفت:
- دوست دارم صبح همینجا از خواب پاشم ته.
تهیونگ لبخند کمرنگی زد و گفت:
- پس همینجا می‌مونیم.
🔞
جونگکوک با شیطنت دستش رو به سمت دکمه شلوار تهیونگ برد و بازش کرد. تهیونگ متعجب گفت:
- اینجا؟
جونگکوک موهایش رو که کمی بلند شده بودند پشت گوشش فرستاد و گفت:
- اوهوم دقیقا همینجا، دکمه های پیرهن خودش رو باز کرد و از روی بدن تهیونگ کنار رفت و روی صندلی خودش نشست و شلوار و لباس زیرش رو بیرون کشید‌. تهیونگ متعجب از این همه بی پروایی پسر نگاهش کرد که دید تو یک حرکت دستش رو به سمت لباس زیرش برده و عضو نیمه بیدارش رو تو مشت گرفته و مشغول خوردنشه. هوا تقریبا داشت رو به روشنایی میرفت و گرگ و میش بود. جونگکوک با موهایی که حالا کمی مواج به نظر می رسیدند مشغول خوردن عضوش بود و صدای برخورد امواج دریا با ساحل صدای زیبایی درست کرده بود. دستش رو به سمت موهای پسر برد و نوازشش کرد و بعد تو مشتش گرفت.جونگکوک عضو مرد رو از دهنش بیرون کشید. حالا کاملا آماده بود دوباره خودش رو روی بدنش بالا کشید و لب هاش رو روی لب های خیس تهیونگ گذاشت و بوسید، عضو بزرگش رو توی دستش گرفت و به آرومی روش نشست و عضوش رو داخلش فرو کرد، بی اختیار آخ کوتاهی گفت و تهیونگ که حس می‌کرد شاید تو بهشت باشه بی اختیار آه بلندی کشید.دست هاش رو دو طرف کمر باریک پسر گذاشت و روی عضوش هدایتش کرد. هر حرکت جونگکوک دیوونه ترش می‌کرد و بیشتر میخواست.
خورشید در حال بالا اومدن بود و برخورد نور خورشید با بدن پسری که روی بدنش بالا و پایین می شد ترکیب دیوونه کننده ای ساخته بود‌. حس می کرد یه فرشته بین دست هاش در حال بالا و پایین رفتنه. جونگکوک ناله می ‌کرد و خودش رو بالا و پایین می‌کرد. دست هاش رو به سمت نیپل های خوش رنگ‌ پسر برد و نوازششون کرد که باعث آه کشیدن جونگکوک شد. نیپل هاش رو بین دستش فشرد که باز هم با واکنش جونگکوک رو به رو شد.دستش رو روی کمرش گذاشت و بدنش رو پایین کشید حالا تسلط بیشتری روش داشت. لب هاش رو روی نیپل های برآمده و تحریک شده‌ی پسر گذاشت و مشغول بوسیدن و خوردنشون شد. جونگکوک دائما در حال ناله کردن بود و حس می‌کرد هر لحظه ممکنه خالی بشه. تهیونگ توی یک حرکت ناگهانی عضوش رو از داخل پسر بیرون کشید و نگاه جذابی بهش انداخت.نمیتونست به نگاه کردن به بدن بی واسطه کوک و نور خوشید فکرنکنه پس با حالت دستوری گفت:
- پیاده شو ریوری.
جونگکوک بی چون و چرا قبول کرد و از ماشین پایین رفت تهیونگ دستوری با دست به مقابل ماشین اشاره کرد و گفت:
- همینجا روی زمین بخواب.
و مشغول درآوردن لباس هاش شد. حاضر بود این آخرین سکس عمرش باشه اما این رو تجربه کنه،  به محض درآوردن لباس هاش روی بدن پسر رفت و لب هاش رو از لب ها و گردن پس به همه جا کشوند، گردنش فکش نیپل هاش ترقوه برجسته‌ش ‌که تو این هوا بیشتر می درخشید،  شکمش و ناف خوش فرمش، رون های پرش و عضوی که با پریکامش کمی خیس به نظر میومد...
عضو خوش فرم پسر  رو بین لب هاش گرفت و زبونش رو به آرومی روش کشید و مشغول خوردنش شد جونگکوک ناله می کرد و روی ماسه های گرم ساحل به خودش می‌پیچید‌ عضوش رو از دهنش خارج کرد و پاهاش رو تو بالا ترین حالت ممکن قرار داد و عضو بی تابش رو توی حفره‌ی گرم پسر فرو کرد.جونگکوک قوسی به کمرش داد و ناله بلندی کرد. تهیونگ دستش رو روی شکم خوش حالتش کشید و مشغول عقب جلو کردن عضوش شد. سرش رو تو گودی گردن پسر فرو کرد و گفت:
- جونگکوکا، میشه برای همیشه مال من باشی؟
جونگکوک بین ناله‌هاش گفت:
- من مال تو ام.
تهیونگ لب هاش رو روی گوش پسر چسبوند و بوسه کوتاهی روش زد و گفت:
- برای همیشه؟
جونگکوک چشم هاش رو به نشونه اطمینان روی هم فشرد و دست هاش رو قاب صورت تهیونگ کرد و لب هاش رو روی لب هاش چسبوند. تهیونگ به حرکاتش سرعت داد و بعد از چندین بار ضربه زدن هر دو خالی شدند و بی حال افتادند. تهیونگ روی بدن جونگکوک و کوک روی شن های ساحل دراز کشیده بودند‌.
🔞
بعد از نیم ساعت کم کم به خودشون اومدند و مشغول لباس پوشیدن شدند‌ تهیونگ به سمت هتل نزدیکی اون اطراف رفت و اتاق گرفت. هر دو خسته و بی حال روی تخت افتادند و تهیونگ بدن بی حال پسرش رو تو آغوش گرفت و طبق عادت این دو روز سرش رو تو موهاش فرو برد و به خواب رفت.

SunflowerWhere stories live. Discover now