10. Take it down down

2.5K 391 125
                                    

از دید بکهیون

فصل دهم

" بکهیون؟ منم. معذرت میخوام که اونطوری ولت کردم و رفتم..."

در کثری از ثانیه حس کردم که به در تکیه داده و دستگیره ی در رو توی دستش گرفته. انگار که می تونستم حرارت بدنش رو از پشت در ببینم. و متوجه این نکته شدم که در حموم رو قفل نکردم. در حموم هم مثل بقیه ی در های این ویلایی قدیمی از اون درهایی بود که اگه از تو قفلشون نکنی از بیرون باز میشن.

بدنم انگار فلج شده بود اما به سختی خودمو به پشت در رسوندم اما وقتی دستمو روی قفل گذاشتم متوقف شدم. اگر اون می خواست در رو بی اجازه باز کنه حتما اینکارو کرده بود...

اگر این بار هم مثل اون بوسه خراب می کردم مطمئنا اون می رفت و تمام تلاش هام بی نتیجه میشد. من برای بدست آوردن اون اینا بودم. تا اون لحظه تونسته بودم ذهنش رو درگیر خودم کنم و ...خب اون هم برای اینکه از ظاهر من خوشش اومده بود احساس گناه می کرد ... چه راهی بهتر از این برای اینکه احساس گناهش رو از سرش بیرون کنم... !

من باید بهش نشون می دادم که مشکلی نیست که ظاهر من رو هم دوست داشته باشه چون به عشقش اعتراف کرده بود.

حس کردم دستش از دور دستگیره شل شد. متوجه شدم چون جوابی نداده بودم داره میره. یه نفس عمیق گرفتم و در رو باز کردم.

" چانیول؟" و برای اولین بار اسمش رو جلوی خودش صدا کردم.

بدون اینکه برگرده گفت:" جانم..."

قلبم با شنیدن صدای غمناک و آرومش و اون کلمه کاملا فرو ریخت و نابود شد. وای...

ناگهان، نمیئونم چرا ولی همونطوری دویدم و از پشت بغلش کردم:" نرو."

هوای اتاق برای بدن خیس من خیلی سرد بود اما همین که بدنم بهش چسبید اون چرخید و دست های بزرگش رو دورم پیچید و یه نفس راحت کشید. طوری که انگار وجودم داره بهش آرامش میده اما ناگهان رهام کرد. ازم فاصله گرفت، پشتش رو بهم کرد و صورتش رو با دست هاش پوشوند.

" من نمیتونم بکهیون... من اجازه ندارم. من یه آدم عوضی ام و تو منو نمیشناسی..."

هر حرفش یه خنجر توی روحم بود. اجازه نداشت اینطور به خودش توهین کنه!!!

دوباره با بدن لرزون به سمتش رفتم و از پشت بغلش کردم. تجربه ای تو این کار ها نداشتم. یه پسر که تمام عمرش جز فضای اتاقش هیچ محیطی رو نشناخته و به همه چیز یه نگاه سطحی از پشت شیشه ی مانیتور داشته... اما انگار یه چیزی توی مغزم خوب بلد بود چیکار کنه.

دستای خیسم رو دور شونه اش محکم کردم و خودمو از پشت بهش چسبوندم:" حتی اگه من بخوام؟ من تو رو میخوام چانی. برای همین حاضر شدم باهات تا اینجا بیام. اشکالی نداره... به خودت اجازه بده احساس عذاب وجدان رو رها کنی... من نمیدونم تو گذشته ی تو چی بود که این حس رو داری... اصلا منم اول از ظاهر تو خوشم اومد بعد جذب شخصیتت شدم. حالا بخاطر این قضیه ما باید خودمون رو از رسیدن به چیزی که می خواییم محروم کنیم؟"

Getting Under Chanyeol ✒Where stories live. Discover now