13. خانواده

1.9K 379 31
                                    

فصل سیزدهم

از دید سهون

برف سنگین چند روز گذشته من رو ناچارا توی خونه حبس کرده بود، بهرحال من هرگز رانندگی توی برف رو دوست نداشتم... اما چه بهونه ای بهتر از این که توی اتاق بشینم و تصاویر ذهنی بزنم...؟

نشستم توی کارگاه و ذغال طراحی رو برداشتم، یه نفس عمیق کشیدم و شروع کردم...

با خودم گفتم" این بار دیگه یه چهره ی جدید می کشم که اصلا وجود نداشته باشه..."

اما کی رو می خواستم گول بزنم؟ وقتی ذغال رو از روی کاغذ برداشتم اون چهری آشنا انگار دیگه داشت بهم دهن کجی می کرد...

بکهیون... لعنت... کاغذ رو روی زمین گذاشتم و گوشیم رو برداشتم که بهش زنگ بزنم... اما فایده ش چی بود؟ بعد از این همه تلاش من اگه توجهی بهم داشت مسلما نشون می داد...

کاش تائو اینجا بود تا آرومم کنه...

یه نگاه دیگه به طرح هام انداختم، همه شون نقص داشتن... این نا امید کننده بود! شاید اصلا باید نقاشی رو کنار بذارم... چرا استعداد ندارم؟؟؟؟

همینطور که داشتم خودم رو تخریب شخصیتی می کردم صدای دویدن های یونا رو توی راهرو شنیدم... نمیدونم چند بار باید به اون دختر بگم سعی کن حداقل موقع دویدن پاشنه های کفشت رو روی زمین نکوبی...

اما ناگهان در رو با شدت باز کرد:" آقای اوه! قربان!"

از جا پریدم:" جایی آتیش گرفته یونا؟ یا دزد به گالریم زده؟؟؟ نکنه رُز آفریقایی ام که جوونه زده بود گل داده؟؟!! هان؟؟"

" ن..نه قربان... لطفا خودتون بیایید و ببینید!! یه پسر درست جلوی در خونه از حال رفته...! من می ترسم بهش دست بزنم... می ترسم مرده باشه!"

اخم کردم و بعد از بستن بند جلوی لباس خوابم دنبالش دویدم. خدا می دونست چه اتفاقی داشت می افتاد اما یه حسی به من می گفت یه اتفاق بزرگه...

از پله ها دویدم پایین. یونا در اصلی رو از ترسش باز ول کرده بود و برف ها با حرکت باد داشتن وارد خونه میشدن... یه پسر جلوی در روی برف ها افتاده بود... جلوتر که رفتم اون موهای خوش حالت رو شناختم... با دیدن بدن روی زمین افتاده ی بکهیون جلوی در به یونا حق دادم که اونطور ترسیده باشه.

" خدای من..." دویدم و بلندش کردم. یه کت انگلیسی که براش گشاد بود پوشیده بود اما دکمه هاش باز بود و زیرش چیزی تنش نبود... زیر لب یه چیزهایی می گفت اما نا مفهوم بود. اول فکر کردم نکنه ویلای چانیول آتیش گرفته اما اون جا چیزی دیده نمیشد.

سریع آوردمش تو و با نگاه بیشتر به ظاهرش یه حدس هایی زدم...

البته نباید بد بین می بودم اما هرکسی جای من بود با دیدن یه پسر نیمه لخت که، صورتش جای کبودی داشت و توی برف ها تا سر حد مرگ دویده بود فکری شبیه تصورات من میکرد... اونم با گذشته ای که چانیول داشت...

Getting Under Chanyeol ✒Where stories live. Discover now