26. گذشته **

1.4K 252 83
                                    

بچه ها!! بقیه داستان هام رو هم بخونید!! مخصوصا اکسو ها رو...

فصل بیست و ششم

از دید چانیول

(فلش بک ذهنیِ چان، چان در حال نوشتن)

یه روز عصر از روز های اول تابستون من و سهون بعد از یکم آب بازی و خنک شدن داشتیم می رفتیم سراغ سرگرمی روتین مون که حالا با شروع تابستون قرار بود رونق بیشتری بگیره...

اما هر دو توجهمون به یک ماشین خوشرنگ جلب شد که جلوی در باغ بزرگ عمارت اوه پارک شده بود. جوونی که کنار ماشین ایستاده بود بنظر می اومد گم شده باشه.

تو اون جاده ویلا های زیادی نبود و چون عمارت اوه اول جاده بود زیاد پیش می اومد که ماشین ها برای پرسیدن آدرس اونجا توقف کنن.

با خنده همراه سهون به اون سمت دویدیم تا هر کی زودتر به اونجا برسه شاید بتونه به بهونه ی نشون دادن آدرس سوار اون ماشین بشه اما وقتی بهش رسیدیم لبخند خاصی زد و با کمی لحجه ی چینی گفت:" کدوم یکی از شما پارک چان یئوله؟"

من آروم مثل یه بچه دبستانی دستم رو بالا بردم و اون وقتی قیافه ی بهت زده ی ما رو دید آروم توضیح داد:" من کوین هستم. البته شاید تو من رو به اسم کریس بشناسی. "

خب مسلما من کریس رو می شناختم. و یه تعریف یک جمله ای ازش داشتم.

پسر خاله ای که تو کره مشغول تحصیل بود.

نه اون مدل خوشتیپ و احتمالا پول داری که حالا جلوم ایستاده بود!

سهون که انگار کمی بیشتر از من حواسش به محیط اطراف بود ازش خواست کمی صبر کنه تا پدرش رو برای باز کردن در عمارت بیاره که ماشین رو بیاره تو و سریعا به سمت ساختمون دوید.

کریس با صورتی که انگار توسط یه مجسمه ساز ماهر تراش خورده بود بهم نگا کرد و با لبخند پرسید:" می بخشید که تازه الان برای دیدنت اومدم. زیاد با مادرم در تماس نیستم و تازه خبر رو شنیدم."

خیلی برام اهمیتی نداشت پس شونه هام رو بالا انداختم:" مشکلی نیست." و تعظیم کوتاهی کردم.

دستی بین موهاش کشید و پرسید:" خب چانیول... چند سالته؟"

من تو اوایل 14 سالگی بودم و خودم رو یه پا آدم بزرگ می دونستم ولی حالا با دیدن اون می تونستم حس کنم یه جوون واقعی چقدر میتونه عالی باشه.

" ... سیزد..یعنی 14 سال!" و بلافاصله بخاطر اشتباه احمقانه ام سرخ شدم. اه داشتم توی ذهنم فکر می کردم که باید سنم رو بیشتر بگم و همین باعث شده بود حسابی قاطی پاتی کنم.

کریس خندید:" تو بامزه ای. "

برای چند ساعت آینده از همون یک جمله ی کریس به قدری به وجد اومده بودم که نمی تونستم درست فکر کنم. پدر سهون اومد و کریس رو به خونه دعوت کرد.

Getting Under Chanyeol ✒Where stories live. Discover now