23. روز جشن

1.8K 302 59
                                    

فصل بیست و سوم

از دید بکهیون

وقتی شنبه که بعد از 2 روز استراحت حالم بهتر بود به شرکت رفتم، از چن چن خبری نبود و این باعث میشد نگرانش بشم.تصمیم گرفتم بعد از پیگیری خبرای جدید شرکت بهش زنگ بزنم که بتونم خبر ها رو هم بهش بدم.

دو تا خبر مهم بین همه در حال چرخیدن بود.

"خبر خوب اینکه طرح لباس های جدید آماده س. خبر بد اینکه... سوهو برگشته." این دقیقا جمله ای بود که شنیدم.

تو همین دو روز تونسته بودن لباس های جدید برای مهمونی رو تقریبا سر و سامون بدن و اینکه تا آخر همین هفته می تونستن جشن رو برگذار کنن. اینجوری سفارش های کیک و غذا و مشروب هم نیاز به کنسل کردن نداشت...

اما این سوهو... نه می شناختمش، و نه برام مهم بود که کیه... و چرا برگشتنش ممکنه خبر بدی باشه.

وقتی گوشی رو برای زنگ زدن به چن چن روشن کردم حجم پیام ها تقریبا شوکه ام کرد. توقع داشتم که یه خبرایی باشه ولی نه اونقدر.

کیونگی حدودا 100 تا پیام برام فرستاده بود. کای و مادر و حتی پدر هم پیام هایی فرستاده بودن... و چیزی که متعجبم کرد تماس های لوهان بود.

یعنی می خواستن بهم تبریک بگن؟ چه دوست داشتنی...!

وقتی اسم مینسوک رو بین پیام های دریافتی ندیدم اخم کردم. میدونم اون ساکته ولی ما تو خونه بهم نزدیک بودیم...

تمام اعتماد به نفسم رو جمع کردم و به لوهان زنگ زدم. می خواستم بهش بگم به عنوان خبرنگار افتخاری از طرف خودم براش مجوز حضور توی جشن رو گرفتم. خب کر... یعنی آقای وو، واقعا به من لطف داشت... اما وقتی به لوهان زنگ زدم از سردی روز های آخر تو صداش خبری نبود به جاش یه حس عجیبی داشت.

" بکهیونا... کجا بودی این چند روز؟ باید یه سر بیای خونه. مینسوک بیمارستانه. "

برای یه لحظه فکر کردم این دیگه چه جور بازی ایه... مینسوک بیمارستان...؟

سعی کردم یکمی ازش سوال بپرسم ولی بنظر نمی اومد که خیلی بخواد پشت تلفن چیزی بگه.... که حدس می زدم احتمالا یکی از دونسنگ ها کنارش باشه.

یه لحظه نگران جشن بودم، نکنه برم و نشه برای آخر هفته به موقع برگردم، ولی سر تکون دادم و گفتم:" الان راه میفتم." و بعد از قطع کردن شماره سهون رو گرفتم.

-

شرکت بهم 8 ساعت وقت داد که برم و برگردم چون باید لباس جدید رو پرُو می کردم و جشن جدید رو تمرین می کردیم.

سهون باز هم لطف کرد من رو رسوند. وقتی از راهرو های بیمارستان رد می شدم شب بود. یجورایی خوب بود که شب رسیده بودیم چون نمی خواستم توی شلوغی دیده بشم.

Getting Under Chanyeol ✒Where stories live. Discover now