40. پسرِ زیر پوست من

2.4K 240 212
                                    

شرط 50 عدد. شرط رای قبلی نرسوندید. فکر چانبک دوست ندارید زیاد...
اگه چانبک شیپر میشناسید تگ کنید. فکر چانبک شیپرای واتپد ان...

فصل آخره و میشه گفت دو تا پایان داره. که پایان دومش رو توی بخش بعدی میذارم....

فصل چهلم - پایانی - از دید چانیول

روز عجیبی بود. شایدم بین روز های عجیبم یه روز عادی از راه رسیده بود و من دیگه فرق شون رو از یاد برده بودم. بهرحال یادم میاد اون روز هم مثل چند روز قبل و یا شاید آروم تر از روزهای مشابهش توی هاله ی تاریکیِ عزیزم غوطه ور بودم. هاله ای که قبلا از رسیدنش بهم وحشت داشتم الان تنها جای امنی بود که می شناختم.

با رفتن کسپر به ژاپن دیگه کسی نبود که مزاحم خلوتم بشه. بهرحال من هیچوقت واقعا دوستی نداشتم، بجز وقتی که با سهون مدرسه می رفتیم که اون هم چند سالی بیشتر طول نکشید. و میتونم بگم بهتر! این رو برای این نمیگم که سهون با کریس بهم خیانت کردن هر چند که درد داشت اما نه. فقط هر چی فکر می کنم می بینم تنهایی خودم رو ترجیح میدم. خودم و خودم و خودم.

طرفدار ها؟ اونها هم نوعی از دوست هستن اما من فقط 1 نوع رفتار رو در قبالشون یاد گرفته بودم و اون هم من رو از روزهایی مثل این بیرون نمی کشید اما اون روز، دستی از بالا وارد محوطه سراسر تاریکم شد و من رو مثل یه غریقِ مرداب از هاله ی سیاهم که این اواخر بنظر لزج شده بود بیرون کشید. می تونستم حس کنم دارن جا به جام می کنن اما با هر تکونی که می خوردم فقط حالم بد و بدتر میشد. چرا نمیشد دست از سرم بردارن.

از دید کیونگسو

چشمام رو باز کردم و دوباره بستمشون. حس می کردم توی جمجمه ام یه تیکه یخ در حال ذوب شدنه و داشا یادم می اومد که از حال رفته بودم.

دست های مینسوک هیونگ رو که دور دستام حس کردم فقط تونستم بگم:" متاسفم افتتاحیه ات رو خراب کردم."

اون دستام رو فشار داد و با صدایی که هنوز خیلی واضح نمی شنیدم گفت:" نکردی! کیونگسو هیچی خراب نشده. کلا بیشتر خبرنگار ها رفته بودن چون قبل از اینکه بفهمیم حالت بد شده اون نقاشه که با لوهان اومده بود یهو یه تماس مهم باهاش گرفته شده و مجبور شد بره، خبرنگارهایی که واسه اون اومده بودن رفتن بعدشم که چن اونجا موند و مراسم رو ادامه داد. حالا لطفا اصلا فکرش نکن باشه؟"

آروم با سر تایید کردم:" چند ساعت؟"

صدای ورود پرستار به اتاق رو شنیدم که برای چک کردن وضعیتم اومده بود. نمی تونستم جمله های طولانی رو شکل بدم ولی مینسوک می دونست منظورم چیه:" فقط 2 ساعته که بیهوش بودی نترس..."

حالم کم کم بجا اومده بود پس چشمام رو باز کردم. پرستار چیزی توی سرمم تزریق کرد و گفت:" اگه بخوایید برای احتیاط بهتره یک ساعتی بمونه اما اگر نه، وقتی سرمش تموم شه رفتنش مشکلی نداره."

Getting Under Chanyeol ✒Where stories live. Discover now