16. خانه

1.8K 341 28
                                    

فصل شانزدهم

از دید بکهیون

لو هان برای بردنم اومد. توی راه لب از لب باز نکرد و من می دونستم داره خودش رو کنترل میکنه که شب سال نو مون با جر و بحث خراب نشه... و چیزی که ازش مطمئن بودم این بود که منتظر یه فرصت مناسبه و کلی چیز برای گفتن داره.

مهمونی کریسمس مثل همیشه بی نقص بود، خونه نسبتا خیلی شلوغ بود. بعضی همکارهای پدرم با خانواده هاشون هم اومده بودن و یه سری افرادی که حدس می زدم از دوست های مادر باشن...

چهره ی مادر رو بعد از دیدنم فراموش نمی کنم. اونقدر خوشحال شد که نمی تونستم باور کنم اونقدر عشق واقعا تو وجود یک نفر جا شده باشه!

اصرار داشت که لاغر شدم و زیر چشم هام گود افتاده، منم بهش گفتم قبلا بخاطر اینکه کار خاصی نمی کردم تپل بودم و حالا تازه روی فرم اومدم. البته قانع نشد اما بهرحال چیزی نگفت، شاید می ترسید اگه زیاد بهم غر بزنه از اومدنم پشیمون بشم و برگردم.

پدر مثل همیشه خندون بود اما جدیت خاص خودش رو خفظ کرده بود. چیزی در مورد برگشتن و برنامه هام نپرسید اما خب می دونستم بیشتر از یه سلام و تبریک سال نو حرف تو ذهنش برای زدن داره.

تعجب می کنم اونا چطور میتونن این همه بچه رو ساپورت کنن و باز هم به همه شون به حد کافی توجه نشون بدن.

کیونگی عین بچه های کوچولو شده بود و از اول شب بازوم رو چسبیده بود و هر جا می رفتم کنارم می اومد. حتی نمی ذاشت یه قدم بیشتر از حد دلخواهش بین مون فاصله بیفته...

کای با دیدنم بدون اینکه حتی صبر کنه جواب سلامش رو بدم شروع کرد راجع به اجرای رقص جدیدی که با دوستش تائمین طراحی کرده بودن صحبت کردن و گفت که کمپانی آموزشی شون از کار هاشون خوشش اومده. خب بایدم هیجان زده باشه اون فقط 16 سالشه و کاراش تایید شدن.

لو هان بیشتر شب رو سعی کرد خودش رو مشغول نشون بده، می دونستم نمیخواد باهام حرف بزنه چون می دونست اگه سر حرف باز بشه میخواد راجع به گرفتن حقم حرف بزنه... و مسلما اینجا اصلا جای صحبت در اون مورد نبود.

نگاه کیونگی جدا از اینکه وصل من باشه کای رو دنبال می کرد که اونشب داشت بیشتر وقتش رو با خواهر ناتنیش یوبین می گذروند آخه یوبین فقط سال نو و گاهی بعضی تعطیلات های اینطوری پیش ما می اومد... و خب برام جالب بود که کیونگی دلش بخواد وقتش رو با کای بگذرونه... چون اون همیشه فقط با من فقط با مینسوک راحت بود...

وقتی اسم مینسوک تو ذهنم اومد سریع یادم افتاد از کیونگ سو بپرسم که اون کجاس... که ناگهان دیدمش...

یه گوشه وایستاده بود و در حال صحبت با یه پسر لاغربود که کمی از خودش قد بلند تر بنظر می اومد... پسره پشتش به ما بود و نمی تونستم چهره شو ببینم. یعنی این همونی بود که باهاش قرار می ذاشت؟

Getting Under Chanyeol ✒Where stories live. Discover now