39. بهت احتیاج داریم!

1.5K 235 111
                                    

تا پایان... 1 یا 2 قسمت باقیست!

فالو هم یادتون نره. اینجوری هر وقت چیزای جدیدبذارم می فهمید!

فصل سی و نهم

از دید بکهیون

توی راهرو هنوز صدای گزارش گر شنیده میشد که داشت می گفت:" البته این نشست در ساعت های اولیه ی خودشه و کم کم گروه های مخالف هم در حال جمع شدن اطراف محل هستن. امیدوارم که شاهد درگیری نباشیم..."

امیدوار بودم همه چیز خوب پیش بره بهرحال این من بودم که اول ازشون فاصله گرفته بودم اما حالا میشد گفت کمک به سوهو به خودم هم کمک کرده بود آروم بگیرم.

از اول هم خودم بودم که مقصر بودم. من با کنجکاوری به چانیول نزدیک شده بودم و وقتی دیده بودم داره خطرناک میشه با بی توجهی خودم رو به آتیش نزدیک تر کرده بودم... اما خب ذات انسان اینه. وقتی توی درد سر میفته، وقتی خراب میکنه و وقتی حس می کنه پلی پشت سرش برای برگشت نمونده دنبال مقصر می گرده. البته چانیول بی گناه نبود اما من هم حق نداشتم کارهایی که بعدش خودم به اختیار خودم انجام دادم رو گردن اون بذارم.

.

وقتی بالاخره موفق شدم پشت سیستم بشینم تا فیلم دوربین های مدار بسته رو چک کنم، با ورود به سیستم خیلی هیجان داشتم اما وقتی تاریخ رو وارد کردم و کُد دوربین مورد نظرم رو یافتم حس یه پلیس مخفی بهم دست داده بود.

اون راهرو اون روز از صبح حتی قبل از شروع جشن، مراجعین زیادی داشت و بسته های کادو دونه دونه روی هم چیده میشدن. کنجکاو بودم که ببینم اون خرس عروسکیم که حالا به لطف سوهو چانیول نام گرفته بود از طرف کیه اما وقتی دیدم یه مامور تحویل اون رو اونجا گذاشت نا امید شدم. کاش حداقل یه کارتی چیزی روش بود. . .

با این که روی دور تند فیلم رو تماشا می کردم دیگه از صبر کردن خسته شده بودم و خبری از کسی که کتاب رو بیاره نبود. دیگه حس یه پلیس مخفی رو هم نداشتم.

با نگاه به ساعت ثبت شده ی دوربین مراسم هم مدتی بود که شروع شده بود. یعنی ممکن بود کسی بعدا اون رو بین بقیه ی کادو ها گذاشته باشه؟ اما با همین فکر همون لحظه 2 نفر وارد راهرو شدن! من و سهون بودیم. . . و اون بوسه ی کوچیک مون توی اون راهرو...

توی این فکر رفتم که یه روز حتما باید برم از سهون و تائو معذرت بخوام. حالا به هر قیمتی شده. سهون بخشنده بود هرچند اگر هم نمی بخشید حق داشت. اما باید بهش می گفتم. باید به دونسنگم دی.او سر می زدم و کم کم شروع می کردم کارهای بدم رو درست کنم...

شاید حتی ضرری نداشت سراغی هم از چانیول بگیرم. با خوندن کتابش میشد گفت با اینکه هنوز نتونسته بودم کاری که باهام کرد رو ببخشم اما از زاویه ی دیگه ای به مسائل نگاه می کردمـ...

هنوز اون جمله توی مغزم تموم نشده بود که چشمم به چیزی افتاد که نمی تونستم باور کنم... یک نفر گوشه ی کادر بود. فیلم رو با کوبیدن دستم رو دکمه ی Space کیبورد متوقف کردم. تمرکز لنز دوربین روی اون فرد نبود اما اون به حد روانی کننده ای آشنا بنظر می اومد... و یه شی مکعب مانند آبی توی دستش بود.

Getting Under Chanyeol ✒Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ