12. نابودگر

2.1K 385 73
                                    

از دید بکهیون

فصل دوازدهم

زندگی جریان داشت. من به وظایفم می رسیدم و چانیول هم می نوشت... با این تفاوت که چانیول تقریبا دیگه تو اتاق من زندگی می کرد. پشت میز اتاق من می نوشت یا روی تخت من دراز می کشیدیم، اون می نوشت مطالعه می کرد و من بیشتر وقتم رو به اصلاح متن هایی که بهم داده بود می گذروندم.

گاهی پیش می اومد که چانی اونقدری خسته بود که همونجا تو بغل خودم خوابش می برد.

اون شب ها من در حالی که سرش توی بغلم بود تماشا می کردمش و موهاش رو ناز می کردم و صبح ها در حالی که اون سر من رو بغل کرده بود بیدار می شدیم.

گاهی وقتی بیدار میشد با بوسه هاش بیدارم می کرد... گاهی هم بعد از بیدار شدن سریع به اتاقش می رفت انگار یه یه صاعقه از ایده بهش زده بود که باید همون لحظه یادداشتشون می کرد.

وقتایی که بی حوصله بود و بنظر می اومد ایده ای نداره دوای دردش تو دست من بود، تو این مدت فهمیده بودم معمولا بعد از سکس انگار ذهنش آزاد میشه چون هم خیلی خوش اخلاق میشد و هم میل بیشتری به خونه موندن و نوشتن نشون میداد...

البته هر چی که می گذشت رفتارش تو سکس آروم تر میشد و نوازش هاش بیشتر... و من چی میخواستم بیشتر از این؟ زیاد تماس خاصی با خونه نداشتم و این به حدی که خانواده رو اذیت می کرد برای من ناراحت کننده نبود...

تک تک حرکاتش باعث شده بود گذر زمستون توی فضای ویلا حس نشه اما ناگهان و با نزدیک تر شدن کریسمس رفتار چانیول هم مثل هوا روز به روز سرد تر میشد...

انگار دو قطب هم نام آهنربا بودیم که از بی اختیار نمیتونن بهم نزدیک بشن. نمیدونم چی باعث این رفتار بود اما چیزی که من ازش می ترسیدم این بود که نکنه حضور مداوم من اون رو سرد کرده باشه...

جدا از اینکه پیش من نمی اومد کمتر می دیدم که بنویسه. بیشتر روز خودش رو توی اتاقش زندانی می کرد و وقت غذا هم که بیرون می اومد بیشتر از یکی دو جمله ازش شنیده نمیشد.

نزدیک یک هفته بود که به روز هزار دوز و کلک می تونستم دو کلمه از زیر زبونش بیرون بکشم. شب ها هم بیرون می رفت و وقتی بر می گشت مشخصا بوی سکس و مشروب می داد. البته هیچوقت اونقدری مست نمی کرد که نتونه خودشو تا خونه برسونه... اما بهرحال...

رفتارش داشت من رو به حد مرگ نگران می کرد به حدی که حتی می خواستم ازش بخوام شماره ی دوست یا نزدیکانش رو بهم بده که اگه شرایطش داشت بد تر میشد من بدونم باید از کی کمک بخوام اما وقتی اونطوری می اومد خونه جرات نمی کردم باهاش حرف بزنم... اما این باید متوقف میشد.

یک روز که برف خیلی سنگینی اومده بود، به امید اینکه چان جایی نمیره توی نشیمن منتظرش موندم. بالاخره که برای شام پایین می اومد... نه؟؟ دیگه نمی تونستم این تنهایی دو نفره رو تحمل کنم.

Getting Under Chanyeol ✒Where stories live. Discover now