21. سهون

1.7K 290 51
                                    

فصل بیست و یکم

از دید بکهیون

به روز های آخر تمرینات نزدیک می شدیم. چن هم مثل من استرس داشت ولی هر دو به همدیگه روحیه می دادیم.

مدل هایی که رقابت اصلی رو از دست داده بودن و مقام های پایین تری بدست آورده بودن گاهی با حسرت و بیشتر با خشم از کنار ما رد می شدن که البته نمیتونم بگم کوچکترین اهمیتی برام داشت چون اونها بیشتر بحث شون در مورد این بود که چطوری با فلان دارو لاغر تر بشن، یا چطوری فلان محلول میتونه چربی های اضافه رو آب کنه. که البته از نظر من نفرت انگیز بودن.

اونها حتی چند بار به خودشون جرات دادن تا از من بپرسن از چه جور داروها یا غذا هایی برای داشتن یه پوست شفاف استفاده میکنم که البته من حتی زحمت نگاه کردن بهشون رو به خودم نداده بودم.

کریس یکی رو استخدام کرده بود که مدیر برنامه های من و چن باشه. فعلا چون تازه کار بودیم یک نفر می تونست کارهای هر دو مون رو انجام بده اما بهرحال مدلینگ بازم چیزی بیشتر از ورزش های مداوم و رژیم های غذایی سخت بود.

هر چند برای من اون تمرینات مثل دردی بود که خوب شدن یه زخم عمیق ممکنه داشته باشه و هنوز هم بیشترین دلخوریم این بود که چرا شب ها اینقدر خسته به هتل می رسم که بجز چند تا کرم ریختن ساده کاری در مورد اوه سهون، اون پسر خواستنی از دستم بر نمیاد اما این مشکلم هم طولی نکشید که حل شد.

وقتی روز هشتم تمرینات به ظهر رسید خود کریس برای بررسی پیشرفت مون اومد و چون راضی بود اعلام کرد تا خود شب مهمونی اجازه ی استراحت داریم.

و این به معنی چیزی حدود 36 ساعت وقت خالی توی برنامه ی من قبلا مهمونی بود. وقتی دم غروب مشغول جمع کردن وسایلمون برای رفتن شدیم متوجه شدم چن داره با یکی قرار میذاره که شب شون رو باهم جشن کوچیکی بگیرن و بعد هم وقتی تلفنش تموم شد با عجله خداحافظی کرد و خیلی زود رفت.

چون روز آخر هفته بود تقریبا همه زودتر رفته بود و کمپانی تقریبا خالی بود و این طوری من می تونستم قبل از رفتن پیش سهون یکم آرامش بگیرم.

همونطور که لبخندی از مدل حرف های شیرین چن روی لب هام بود متوجه صدای چند تا از اون دخترک های رو اعصاب شدم. سه تاشون با هم داشتن از راهرو عبور می کردن.

" فکر کردی به همین سادگی ها بود؟؟ برای کاندید شدن توی رقابت های این کمپانی پدرم کلیییی پول خرج کرد. این روزا همه چی پوله. با اینکه من بدن خیلی خوش فرمی دارم، تا مبلغ رو پرداخت نکرده بودم که مسئول امتحان حتی به خودش زحمت بالا آوردن سرش رو هم نمیداد."

یکی دیگه شون گفت:" منم همینطور. البته داییم آشنا های خوبی داشت ولی منم کلی خرج کردم. فایده نداره چی میپوشی یا چقدر خوشکلی... تا پول نباشه به هیچ جا نمیرسی."

Getting Under Chanyeol ✒Where stories live. Discover now