41. پایان غمگین - اختیاری

2.7K 240 202
                                    

اگر بیشتر می خوایید ریسکش رو بپذیرید.

فحش به من هم آزاد نیست!

سهون توی ذهنش برای جمله ی خودش سر تکون داد. واقعا وقتش بود؟

صفحه های سوخته ی سال گذشته شون هنوز هم چند صفحه ای داشت که چان ورقشون نزده بود.

سهون مدت ها بود که به آوردن لوهان به اونجا با خودش فکر می کرد. با کریس و سالی هم مشورت کرده بود. اما اون ها هم یکی شون موافق و یکی شون مخالف بود و امروز با دیدن اون دفتر همزمان هم تردیدش بیشتر شده بود و هم جدیتش!

دفتری که چانیول روی صفحه ی اولش برای "عنوان" درشت نوشته بود:

پسرِ زیر پوست من

The boy under my skin

همین چند کلمه سهون رو مطمئن می کرد هیچ دروغ و بهانه ای نمیشه تحویل چانیول داد و از موضوع بکهیون دست به سرش کرد. با این فکر پیرسینگ فلزی ای که زمانی گوشه ی لب بکهیون جا می گرفت رو توی دستش فشار داد و دنبال راه بهتری گشت.

سالی تو آخرین بحث مشترکشون گفته بود بهتر بود نذارن چانیول یه امید واحی رو بیشتر پروش بده. هر چقدر هم که دردناک باشه اونها باید بهش می گفتن... اما کی بود که بتونه به زبون بیاره و کی بود که با به زبون آوردن اولین کلمه زیر گریه نزنه...

کی می تونست به چانیول بگه معترضین به همجنسگرایی اون روز، جلوی کافه پسری که دوستش داشت رو توی سطل کاغذ انداختن و زنده زنده آتیش زدن؟ کی می تونست بقیه ی اون فیلم رو که سهون صحبت های آخر بکهیون رو ازش ادیت کرده و بریده بود به چانیول نشون بده و توقع داشته باشه که نمیره؟؟ فیلمی که توش مشت و لگد خوردن بکهیون و بزور چپوندنش توی سطل در حال سوختن وجود داشت... و فیلمی که نشون میداد اگه پلیس نرسیده بود چن هم که برای نجات بکهیون رفته بود بجای از دست دادن نیمه ی راست گردن و پایین صورتش جونش رو از دست می داد... فیلمی که توی یک ساعت تو شبکات اجتماعی پر شد اما توی اخبار ملی روش سر پوشی با عنوان " آتش سوزی جلوی یک کافه جان یک تن را گرفت " گذاشته شد...

هر چند، سهون هیچوقت فکرش رو نکرده بود، نه کریس و نه حتی سالی تصورش رو هم نمی کردن چانیول که دیگه از بی خبری از بکهیون بی تاب شده بود اون روز صبح تلفن همراه یکی از کارکنان آسایشگاه رو کش رفته باشه.

چانیول یه نویسنده بود. کسی که وقایعی رو باید بنویسه که هر کدومشون رو از هزار راه و دلیل بررسی میکنه. کسی که با یه ویدئوی ادیت شده و لبخند های هر روزه گول نمیخوره و مسلما هیچکدومشون تصورش رو هم نمی کردن اون روز بعد از ظهر چانیول بعد از خوردن قرص خوابش و مطمئن شدن از اینکه پرستار رفته یه سر کوچیک به سرویس زده باشه... دستش رو ته گلوش انداخته باشه تا قرص رو بالا بیاره...

و در نهایت، میشد حدس زد فاصله زمانی سرچ کردن اسم بکهیون توی اینترنت تا پایین پریدن چانیول از پنجره ی انتهای راهرو که نرده هاش رو برای تعمیر برداشته بودن بیش از 3 دقیقه نبود، هر چند که فاصله ی سقوط چانیول خیلی بیشتر از 3 متر بوده باشه.

این معادلات و بازی با اعداد چیزی نبود که زندگی چان رو نجات بده. همونطور که تلاش بکهیون برای فرو کردن یکم عدل تو سر اون وحشیا زندگیش رو نجات نداده بود، هر چند که چانیول حتی وقتی سرش به کف پیاده رو کوبیده شد هم تقریبا هیچ دردی رو حس نکرد اما نجاتی برای اون وجود نداشت. تا آخرین لحظه و آخرین نفسش هم بکهیون رو با خودش داشت و با دیدن سوختن بکهیون انگار خودش هم از درون سوخته و ذوب شده بود. برای دونستنش کافی بود تا قبل از برداشتن جسم بی جونش از کف زمین نگاهی به زیر پوستش که از درون خاکستر شده بود می انداختن.

نوشتن این داستان تجربه ی عجیبی برام بود امیدوارم باهاش ارتباط خوبی بر قرار کرده باشید.

پایانش شاید تلخ اما حقیقت محض بود... اتفاقاتی که طی شدن و جون هایی که از دست رفتن... گاهی این اتفاقات بخاطر عدم آگاهی ما تکرار میشن پس همیشه یه پایان تلخ، یه پایان بد نیست.
همیشه بصیر باشید.

Getting Under Chanyeol ✒Where stories live. Discover now