36. شیــو چن

1.3K 226 26
                                    

فصل سی و ششم

از دید چن

مینسوک خیلی بهتر شده بود. البته از نظر جسمی، وگرنه روحیه ش که حتی لحظه ی بعد از حمله ای که بهش شده بود هم بی نظیر بود.

مردم – اونهایی که درک می کردن – جلوی کافه دسته گل و عروسک و شمع می ذاشتن تا بقیه ببینن و فراموش نکنن که ضرب و شتمی که اونجا اتفاق افتاده بود چه حادثه ی دلخراشی بوده و من هر روز عکس هایی که تو مسیر رسیدن به مینسوک از کافه ی در حال تعمیر می گرفتم بهش نشون میدادم و همین کلی سرحالش می آورد.

برام خیلی جالب بود که خانواده اش اینقدر راحت با این مطلب کنار بیان چون همه ی ما به اندازه ی اون تو این مساله خوش شانس نبودیم. درسته که من الان چند هفته س موفق شدم و وارد حرفه ی مدلینگ شدم اما قبل از اون یکسالی بود که حتی جای خاصی برای رفتن نداشتم.

قبل از آشنایی با مینسوک و اینکه زندگیم چنین چرخ بزرگی بخوره هنوز پیش پدر و مادرم زندگی می کردم. چون تازه یک سالی بود که مدرسه رو تموم کرده بود و بر خلاف اصرار های پدرم برای رفتن به یه کالج تجاری می خواستم به همون آرزویی برسم که از نوججونی داشتم.

ورود به عرصه ی مد. خانواده ی ما از سطح متوسط جامعه بود اما پدرم همیشه دلش می خواست ما وارد بازی ماهی های بزرگ تر بشیم و با گنده تر از خودمون شنا کنیم، و راه رسیدن به اون هدفش رو تو تنها پسر میدید.

این برام راحت نبود که نا امیدش کنم و بگم نمی خوام برای رسیدن به هدفش از راه اون تلاش کنم و همین کم کم بین من و اون فاصله انداخت. پدرم مد و بازیگری و خوانندگی رو کار آدم های علاف می دونست و فکر نسبتا بسته ای به هنر داشت اما چیزی که بالاخره باعث شد دیگه نتونه تحلم کنه و من رو از خونه بندازه بیرون، دیدن من با اولین دوست پسرم بود.

البته اونقدری می دونستم که نباید بذارم بفهمه من دوست پسر دارم –به جای دوست دختر – اما متاسفانه یک روز که با مارشال از یه رستوران بیرون می اومدیم، با پدرم و همکارهاش رو برو شدیم.

اون ها برای یه ناهار کاری همون رستورانی رو انتخاب کرده بودن که اون روز من دست تو دست دوست پسرم، با خنده داشتیم ازش خارج می شدیم.

با دیدن پدرم خیلی سریع دستم رو از دست مارشال بیرون کشیدم و این کار دو تا نتیجه داشت.

1. به مارشال برخورد که من حتی تلاش نکرده بودم برای پدرم توضیح بدم. اون این کار من رو به این معنی برداشت کرد که براش به حد کافی ارزش قائل نیستم و من بهش حق می دادم. کاری که من کردم واقعا زننده بود.

2. اگرم پدرم با دیدن دست های ما تو دستم هم یه شک هایی کرده بود، با دیدن صورت متعجب من و بیرون کشیدن دستم از دست مارشال مطمئن شد که بین ما خبر هاییه.

Getting Under Chanyeol ✒Where stories live. Discover now