14. نقاش

1.9K 358 26
                                    

فصل چهاردهم

از دید لوهان

وقتی اوه سهون، نقاش معروف با خط شخصی اتاق یه خبرنگار بالای 30 ثانیه صحبت کنه، سردبیر مسلما توقع داره اون خبرنگار حداقل یه مطلب 15 صفحه ای با کلی جزئیات از اون مکالمه ارائه کنه...! و تنها چیزی که باعث شد ایل گوک اجازه بده من قبل از تحویل اون به قول خودش "مقاله" پام رو از اون دفتر روزنامه ی لعنتی بذارم بیرون این بود که گفتم اوه سهون شخصا ازم خواسته تا باهاش ملاقات داشته باشم...

البته این خودش یه مشکل بزرگتر ایجاد کرد... و اون این بود که ایل گوک می خواست یه تیم خبری کامل شامل عکاس و... دنبالم راهی کنه... اما خب با هزار ترفند تونستم راضیش کنم برای جلب اعتماد اوه سهون هم که شده این کار رو نکنه ...

لعنتی اصلا نمی تونستم بهش بگم چقدر نگرانم چون بدتر کنجکاو تر میشد.

اگه حرف های سهون راجع به بکهیون نبود خودمم بدم نمی اومد با اون تیم خبری مذکور برم اما حالا... به مینسوک زنگ زدم و گفتم که ممکنه برای شام نرسم چون دارم میرم یه سری به بکهیون بزنم. اینطوری خیال مادر هم راحت میشد چون یه هفته بود که داشت سر منو می خورد که برو و بکهیون رو برگردون. نمیدونم کاش گوش داده بودم... ولی حتی اگرم می رفتم وقتی بکهیون نمی خواست برگرده چه کاری از من ساخته بود؟

آخه من چطوری ثابت کنم که اون پسره ی ساکتی که شما ها می بینید، کله شق ترین و یک دنده ترین موجود دنیاس؟

وقتی کار رسیدگی به لاستیک های ماشین تموم شد راهی جاده های برفی شدم.... شایدم وقتش بود یکی خیلی محکم با بکهیون حرف بزنه و بهش بگه تا همینجا کافیه...؟ اما خب اون حق داشت برای زندگیش تصمیم بگیره... اما از طرفی هم اون یه پسری نبود که زمان زیادی رو توی اجتماع گذرونده باشه. اون الان می بایست پی خوش گذرونی هاش می بود.

هر چی نزدیک تر میشدم یه حس اضطراب عجیبی بهم دست میداد... فقط امیدوار بودم این یه شوخی مسخره نباشه... یا هی! شایدم بکهیون می خواست واسه تولد کیونگسو و کای برنامه ریزی کنه.... بهرحال دسامبر بود و تا ژانویه و سال نو چیزی نمونده بود!

یه نیشخند روی لب هام ظاهر شد... اما آیا این به این معنی بود که به این روش میخواد بهم رشوه بده تا بتونه کریسمس رو خونه نیاد و از من بخواد که پیش مامان براش ضامن بشم... تا فقط تولد رو بیاد؟؟

بهرحال کور خونده بود... کریسمس همگی دور هم جمع می شدیم... حتی یوبین خواهر کای هم می اومد.

وقتی وارد محوطه ی ویلای سهون شدم همه جا زیادی ساکت بود و این باعث میشد شَکّم راجع به یه جور سورپرایز خبیثانه قوی تر بشه...

هر چند...

تا دیدن بدن بی جون بکهیون روی تخت هم هنوز فکر می کردم ممکنه هر لحظه از یه گوشه ی خونه بپره بیرون و بیاد تو بغلم اما... اون صورت رنگ پریده و بی رمق چیزی نبود که بشه بهش شک کرد...

Getting Under Chanyeol ✒Where stories live. Discover now