31. اولین برف

1.3K 224 74
                                    

فصل سی و یکم

از دید دی.او

وقتی از حموم بیرون اومدم هنوز تو فکر کای بودم. الان که مستی از سرم پریده بود درک می کردم بعضی حرف هاش تا چه حد درست بودن. مثل اینکه باید یکی رو پیدا کنم که تمایلاتی شبیه خودم داشته باشه. چون من کای رو دوست داشتم نمیشد توقع داشت اون هم تمایلات ذاتیش رو تغییر بده.

رفتارم شبیه کسانی بود که فکر می کردن گِی بودن یه تصمیمه و فکر می کردم کای میتونه تصمیم بگیره با من باشه... ولی اینطور نیست. شبیه افرادی عوضی ای که هیچ تلاشی برای بالا بردن سطح درک شون نمی کنن فکر کرده بودم. افرادی که فرق دوجنسیتی بودن... و دوجنسگرا بودن رو نمیدونن. چه برسه به اینکه درک کنن چقدر متفاوت بودن میتونه سخت باشه.

حوله رو از پشت گردنم برداشتم و وقتی مشغول لباس پوشیدن شدم به این فکر کردم که به قول کای من هنوز هیچ فرصتی به کسی نداده بودم و با کسی بیرون نرفته بودم تا ببینم چه حسی خواهم داشت. اما چیزی که تغییر نمیکنه این بود که درد داشت که فکر کنم واقعا اون دختره کریستال رو به جای من انتخاب کنه.

نمیدونم چرا روش حساس شده بودم... فقط حس می کردم این هم عادلانه نیست که کای هیچ شانسی به من نده. اگه این درست بود که من باید با کسی بیرون برم تا بتونم تصمیم بگیرم فقط کای رو میخوام یا نه... منصفانه اش این بود که کای هم با من بیرون بیاد تا ببینه من رو میخواد یا نه! باید بکهیون زنگ میزدم. دیگه بس بود توقع از اینکه دیگران هواسشون به من باشه. البته امروز نه. امروز باید با مینسوک هیونگ می موندم.

از دید چانیول - (فلش بک ذهنیِ چان)

بعد از چند ماهی که بالاخره تو شرایط جدیدم جا افتادم، بالاخره اولین تماسم رو از کریس دریافت کردم با این مضمون که کارهای تجاریش توی چین جواب داده و برای بزرگتر کردن کمپانیش داره بر می گرده کره. کمپانیش همین الانش هم بخاطر ایده های نابی که ارائه می دادن کلی شناخته شده بود و برای بزرگتر کردنش به پول بیشتری احتیاج بود. این رو می تونستم درک کنم.

اولش حس خاصی نداشتم. کمی مضطرب بودم که وقتی برگرده چی میشه. چی میگه و باهام چیکار میکنه... تموم کردن دوره ی درس هام چون خصوصی می گذروندمشون نزدیک بود و من صادقانه هیچ ایده ای نداشتم بعد از اینکه بطور رسمی مدرسه رو تموم کنم قراره چیکار کنم...

اما وقتی کریس اومد، با همون حضورش کم کم آروم گرفتم. سرش خیلی شلوغ بود بود ولی همیشه تو برنامه ش یک ساعت رو خالی می کرد تا حداقل شام رو با هم بخوریم.

نمی دونستم چطوری بهش نشون بدم که میخوام باز هم باهاش باشم. من هنوز هم دوستش داشتم. اونقدری دوستش داشتم که ازش نپرسم چرا زودتر سراغم رو نگرفته بود و اونقدری دوستش داشتم که امیدوار منتظر باشم که بازم بیاد سراغم.

Getting Under Chanyeol ✒Where stories live. Discover now