WOLF [3]

3.8K 712 512
                                    

ممنونم ازتون بابت حمایت هاتون ووت و کامنت های انگیزه دهنده
هرگز اجباری به ووت و کامنت نکردم
اما اجبار به تشکر دارم
پس ممنونم 💚💙
.
.
.
.
.

ادوارد با شنیدن صدای برادراش دمبل رو روی زمین گذاشت , با لباس های بسکتبالیش از سالن مجهز ورزشیشون بیرون رفت , حوله رو روی دوشش انداخت و از بالا نگاهی به پایین کرد , جاییکه هری و مارسل داشتن سر یه موضوع که ادوارد شک نداشت کاملا بدرد نخوره دعوا میکردن

هری از روی صندلیش بلند شد و بشقاب استیکشو کنار زد
:اینکه بوسیدیش دلیل نمیشه تورو بیشتر دوست داشت باشه

مارسل چشماشو چرخوند
:خب عزیزم تو از یکی بدت میاد , اوکی?... وایمیسی تا ببوسنت?!

:تو حتما از آلفات استفاده کردی , و اونم تکون نخورده

:نه خیر ,اون از من خوشش اومد

هری معطل نکرد و یقه ی مارسل رو گرفت
:تو میدونی اگه از تو خوشش بیاد از منم خوشش میاد?

ادوارد سرشو تکون داد و هری رو از مارسل جدا کرد
:جفتتون بشینید سر جاتون , و اگه یه بار دیگه صداتونو ببرید بالا تنبیه بدی براتون دارم

نگاه ترسناک ادوارد هری و مارسل رو سر جاشون نشوند , مهم نیست چند دقیقه بزرگتر بود, اون الفای سردسته بود

هری زمزمه وار در حالیکه برشی از استیکشو توی دهنش گذاشت شروع به ادامه ی بحث کرد
:ولی تو دومیناتی باهاش برخورد کردی پس تقلبه

:هیچ ربطی نداره , لیام گفت هنور 16سالش نشده

هری که انگار چیز جدیدی کشف کرده باشه چشماش گرد شد
:امروز تولدشه مارسل

:تولد کی?

:لویی , دوست زین

:جدی? ... خب ...ما میتونیم بریم?

:وات د فاک داداش! ... ما پسرای رئیس کل پک هستیم , بدون دعوت بریم خونه ی یکی که تازه دیشب فهمیدیم وجود داره?

:خب پس تولدش چه نکته ی دیگه ای داره?

هری بشکن زد
:اینکه معلوم میشه امگاس

:مگه شک داری?

:لیام گفت اون بتاست

:همه که مثل زین نیستن

:من تحمل ندارم مارسل , بیا امشب بریم خونه ی لیام , میشه زین رو ببینیم و یه جورایی سردر بیاریم

مارسل نگاهی به اطراف انداخت
:اگه اد بفهمه?

:فقط تن لشتو جمع کن و بریم وگرنه خودم میبرمش

مارسل چشماشو چرخوند
:واقعا اینو گفتی? با اینکه میدونی , سه تای ما فقط با یه نفر میت میشیم !

WOLFWhere stories live. Discover now