WOLF [23]

3K 508 278
                                    

.
.
.
.


مارسل وسایلی که ادوارد بهش گفته بود رو داخل اتاق گذاشت

هری کنار در ایستاد دستاشو به سینه اش گره زد
:خب , اینجا دقیقا چه خبره?

:من هیچ ایده ای ندارم , متئو این ساک و اورد و داد به من , همونجور که ادوارد گفت منم اوردمش اینجا

:نپرسیدی چی شده?

مارسل از اتاق بیرون اومد
:نه , میشه بس کنی?

:توش چیه?

:جرات داری برو بازش کن

:مگه گفته بازش نکنی?

مارسل چشماشو چرخوند
:میتونی بیشتراز این روی مخ باشی هری? هروقت ادوارد اومد ازش بپرس

مارسل از پله ها پایین رفت و هری هم دنبالش رفت
:باشه بابا , من امروز یه زایمان بد داشتم

:اوکی تو میتونی بیخیال اون بخش بشی

هری کنار مارسل نشست
:اون یه توله ی هاسکی بود

:خیلی خب هری این پیش میاد به هر حال هاسکی که فقط یه توله نمیاره , بقیه زنده موندن

:تو از اون پدرایی که اگه ده تا بچه بیاره و ۹ تاشون زنده بمونه به اون یکی که مرده اهمیت نده?

:هیییی خفه شو هری , این حرفارو نزن

مارسل دستاشو روش گوشاش گذاشت
:تو وحشتناکی

:هی من فقط مثال ز.....

وقتی در باز شد و ادوارد همراه لویی وارد خونه شدن مارسل و هری با تعجب به اونها نگاه کردن

:آم , اینجا خونه ی تاملینسونا نیست ادوارد

:هی مارسل هی هری , دکتر سیمپسون هر وقت اومد بفرستیدش بالا ....مارسل کیف و گذاشتی تو اتاق?

مارسل از جاش بلند شد و نگاهی به لویی خوابیده تو بغل ادوارد سرشو تکون داد

:چی شده ادوارد ?

:حسش نمیکنی? بهش نوشیدنی ارمبخش دادم ولی اون خوابش برده , داره وارد هیتش میشه

هری سریع به برادراش ملحق شد
:هیت!  ما باید چیکار کنیم?

مارسل هری رو عقب زد
:اون میت ما نیست هری

ادوارد از بین او دوتا رد شد و بطرف اتاق براه افتاد
وقتی وارد اتاق شد لویی رو روی تخت خوابوند
لویی کمی تکون خورد اروم چشماشو باز کرد ولی دوباره بستشون

ادوارد پتو رو روی لویی کشید و از اتاق بیرون رفت و در رو قفل کرد

هری با دیدن ادوارد سمتش رفت
:حرف بزن ادوارد , الان چی میشه?

:یک , اگه ببینم هرکدومتون دارین از کنترل خارج میشید بدون اینکه وقتو تلف کنید  از خونه میرید بیرون, دو اینکه ما میت لویی نیستیم حتی اگه با تمام وجود التماس کرد حق ندارید باهاش سکس داشته باشید سوم اینکه هرکاری جز سکس مجازه حتی فینگرینگ , هرکاری که ارومش کنه ....فهمیدین?

WOLFWhere stories live. Discover now