WOLF [17]

2.9K 522 265
                                    

.
.
.
.
.
.
.
.
.

هری نگاهی به میز شامی که مارسل چیده بود کرد

:سیمپسون زنگ نزد?

:زنگ که نزد هیچ , جواب تلفنم نمیده , بیا بشین

هری از کنار اشپزخونه رد شد و روی مبل نشست
:میل ندارم , اون گفت برسه به اتاق ایزوله حالش خوب میشه

:فکر میکنی اگه چیزی نخوری مجازات سنگینیه? بیا شامتو بخور

:اگه کارت شناسایی پدرو ببریم , مارو راه میدن?

:هری تو چت شده! اون کارت مال پدره نه مال ما ,معلومه که رامون نمیدن

:پس باید چیکار کنیم ,خسته شدم بس که منتظر......

صدای زنگ در توجه هردوشونو جلب کرد ,هری سریع سمت در دوید , مارسل هم دنبالش رفت

وقتی در رو باز کردن هری دعا میکرد کاش خونه نبودن

مارسل به زور لبخند زد
:سلام لویی , اینجا چیکار میکنی?

هری از در فاصله گرفت تا لویی بتونه بیاد داخل

:سلام مارسی ,سلام هری .... چه اتفاقی برای ادوارد افتاده?

مارسل دست لویی رو گرفت
:هری میشه بری برای لویی هم روی میز ظرف بچینی?

هری سرشو تکون داد و سمت اشپزخونه رفت , اصلا اوضاع الان رو دوست نداشت

:هی لاو , تو شام خوردی?

:شام! من دارم درمورد ادوارد سوال میکنم , تو در مورد شام حرف میزنی?

:هی لاو اروم باش , ادوارد فقط یه مسمومیت غذایی داشته همین

:کاماااان , یه ولف و مسمومیت غذایی! اونم ادوارد ? بگو چی شده!

:باور کن مربوط به غذاس قسم میخورم , لطفا بیا بشین شام بخوریم , سیمپسون بهمون خبر میده باشه?

لویی خودشو از دست مارسل بیرون کشید
:نشستین اینجا تا یکی خبرتون کنه? الان چند ساعته که بردنش? ما باید بریم بیمارستان

هری که ظرف غذای خودشو پر کرده بود و در واقع اونو برای لویی پر کرده بود رو کنار گذاشت , از اشپزخونه بیرون اومد

:ما حق نداریم بریم اونجا لویی , حال ما هم اصلا خوب نیست , ولی ما نمیتونیم کاری بکنیم , لطفا یکم اروم باش

لویی به چشمای ماتم زده ی هری نگاهی کرد , اون راست میگفت , شاید مارسل یکم قوی تر بود اما هری واقعا داغون بنظر میرسید

:پس , منم اینجا میمونم

:حتما لاو , حالا بیا شام بخوریم

:ممنونم من شام خوردم

لویی مارسل رو توی اشپزخونه تنها گذاشت و روی مبل کنار هری نشست
نگاهی به چهره ی ناراحت هری کرد, دستشو روی دستش گذاشت

WOLFWhere stories live. Discover now