WOLF [5]

3.5K 629 473
                                    

چه حس خوبیه وقتی میبینم نظراتتونو میگید , من کلا بکارم منفی نگرم , وقتی نظراتونو میخونم خوشم میاد جنبه های مختلفی رو بهم نشون میدین
ممنونننننن


.
.
.
.
.
.

لویی توی حیاط رفتن ادوارد رو نگاه کرد ,
وقتی متوجه شد مارسل و هری کنارش ایستادن ,سمتشون چرخید

:میشه برم خونه?

مارسل جا خورد
:اما , ما هنوز حرفی نزدیم

:من باید برم خونه

هری: بخاطر ادوارد ناراحت شدی? ... لویی اون اصلا منظور بدی نداره , چی بهت گفت?

:نه , اون چیز بدی بهم نگفت , اون منو نمیشناسه , حالا میشه برم?

مارسل آهی کشید و سرشو تکون داد
:ولی باید بذاری برسونیمت

:خانواده ی من زیاد با استایلز ها میونه ی خوبی ندارن , لطفا یه خیابون پایین تر منو پیاده کنید

هری سرشو تکون داد
:حساسیت ادوارد برای همین حرفاس ,لطفا ازش ناراحت نباش

:ازش ناراحت نیستم

مارسل رفت داخل خونه و سویچشو برداشت
:بیا سوار شو لاو

هری هم همراه لویی سوار ماشین شد ,حداقل تا خونه ی لویی میتونستن حرف بزنن ,شایدم قرار بعدی رو مشخص میکردن

...............

مارسل وقتی وارد خونه شد سویچشو پرت کرد سمت مبل

:ما باید یه فکری بکنیم هری

هری دستشو توی موهاش برد
:باید به لویی حق بدیم , اگه مال ما بشه باید هر سه تای ما بهش توجه کنیم , باید با ادوارد حرف بزنیم

مارسل روی مبل نشست
:یاد بتی افتادم , با وجود جیکوب  , وقتی نیک بهش توجه نمیکرد انگار هیچی نداشت

:امگاها خیلی حساسن مارسل ...

:بنظر من باید با پدر حرف بزنیم ,باید بگیم که ما امگامون رو پیدا کردیم

:حتی ادوارد هم میدونه ما به یه لونا احتیاج داریم , و من مطمئنم اون لوییه

:باید به ادوارد حق بدیم , اون حتی گاهی مسیر خونه رو فراموش میکنه از بس کار داره , شرکت , میتینگ های پک , رفتن به مسافرت های کاری ... و الان این پروژه ی مزخرف سرکشی به مدارس

:اره , بخاطر همین ما وظیفه ی پیدا کردن لونا رو داریم و ادوارد هم موافقت کرده

:واو , هری فکرشو بکن , اگه لویی لونای ما بشه ما قشنگترین پاپی های دنیا رو خواهیم داشت

:نمیخوام براش صبر کنم , باید با پدر حرف بزنیم

.....................

ادوارد کش موهاش رو دور دستش بست و خودکارش رو بین انگشتاش چرخوند

کنار وایت بورد ایستاد و چند تا از آمار و ارقامی که از پروژکتور روی صفحه نمایش داده میشد رو نشون داد

WOLFWhere stories live. Discover now