WOLF [32]

2.8K 486 349
                                    

.
.

.
.

.
.

ادوارد کنار در ایستاد دستشو تو موهاش برد
:لویی اینطوری نمیشه , اون داره از خون تو تغذیه میکنه

لویی با رنگ پریده روی تخت نشسته بود , دستشو به پیشونیش زد تا بتونه تعادل سرشو برقرار کنه

:چون ...بهش نیاز داره ادی

ادوارد چشماشو بست
:لویی لطفا قبول کن

:ادی? واقعا این چیزیه که میخوای? من بچه امو بکشم?

:لویی قبل بدنیا اومدنش داره کل وجودتو نابود میکنه , چند روزه حتی نتونستی خودت تنهایی راه بری

:امروز یه راه جدید هست , اون جواب میده

:دیروز بهت خون دادن تا بخوری , ولی تو همه اشو بالا اوردی

:سیمپ...سون گفت بهم تز..ریق ...کنن

ادوارد درمونده کنار تخت نشست
:واقعا این کارا لازمه? واقعا ارزش اینهمه درد رو داره? لویی , من ... تحمل نبودنتو ندارم

:ادی ... من حالم خوبه

:لویی من کور نیستم , تا یه هفته پیش کلی وزن اضافه کردی , و بعد یه هو فقط یه شکم ازت مونده , سفید شدی طوری که .... لویی خواهش میکنم , تا کی میشه اینجا قایمت کنم?

لویی نگاهی به اطراف انداخت
:یادته بار اولی که منو اوردی اینجا? ... برام غذا پختی ....میشه بازم این کارو بکنی?

ادوارد با ناراحتی چشماشو بست ,سرشو خم کرد و پیشونی لویی رو بوسید

:بیچاره مارسل و هری , واقعا فکر میکنن تو بیماری واگیر دار گرفتی و اینجا با من تو قرنطینه ای

:وقتی بچه بدنیا اومد ... همه چی درست میشه

ادوارد دستشو پشت لویی گذاشت تا اونو روی تخت بخوابونه

:یکم استراحت کن , الان سیمپسون میاد تا بهت خون وصل کنه

لویی سرشو به آرومی تکون داد که گوشیش زنگ خورد

اد:هریه , میخوای جواب بدی?

لویی سرشو تکون داد که ادواردگوشی رو برداشت , و کنار گوش لویی گذاشت

:الو? ..... اره من خوبم ..... یکم بی حالی ....تاثیر دا...عاخ ..دارو هاست ....نه عام , یکم کنار شکمم درد گرفت .....اره ادوارد خوبه ....... نه قراره شام درست کنه ...... تو و مارسل چطورین?...... اره گوشی رو بده بهش .......... هی مارسی ...... اره .... اره من غذاهای خوب میخورم ....... نمیدونم مارسی , باید این ...بیماری تموم بشه ....... باشه , خوبه .... منم دوستون دارم , باشه ....شببخیر

ادوارد تماس رو قطع کرد و گوشی رو کنار تخت گذاشت
:ما باید بهشون بگیم لویی

:فقط چند روز دیگه ادی , لطفا , ما هنوز ...عاخ .... داره ...درد میگیره ادییییی

WOLFWhere stories live. Discover now