WOLF [8]

3.2K 594 392
                                    


من به احترام گذاشتن اهمیت میدم
لطفا حواستون باشه احترام کسی رو زیر پا نذارید
ممنون

.
.
.
.

زین محکم در رو زد , وقتی جوانا در رو باز کرد و با لبخند بزرگی به استقبالش اومد , زین جا خورد , یعنی اون هیجی از اتفاقی که توی مدرسه افتاده نمیدونه!

:سلام جوانا ... لویی هستش?

:اوه اره عزیزم بیا تو 

زین بعد جوانا وارد خونه  شد خواست سمت اتاق لویی بره

ج:یکم پای درست کردم , لطفا به لویی بگو , اخه فکر کنم خوابیده ,هر چی صداش میکنم پایین نمیاد ....چند دقیقه ی دیگه بیاد پایین و با هم ازش بخورید , من باید برم بیرون

:باشه حتما ...ممنونم

زین بعد گفتن اون کلمات سریع سمت اتاق لویی دوید , احتمالا دوستش الان اصلا حال خوبی نداره , شاید برا همین خودشو بخواب زده ,  بعد این همه مدت بلاخره جیک گیرش اورده

زین در زد و بدون اینکه منتظر اجازه ی لویی باشه در رو باز کرد
وقتی دید لویی خیس عرق شده و خودشو زیر پتو قایم کرد , اشکهایی که خیلی کم اما قابل دیدن کنار چشماش بودن رو دید سریع سمت دوستش رفت و بغلش کرد

:اوه خدای من بوبر متاسفم متاسفم که نتونستم بیام پیشت , متاسفم

:آهههه

زین با تعجب از شنیدن صدای ناله مانند لویی سرشو کمی عقب برد
:حالت خوبه لویی?

لویی لبشو گاز گرفت و تند تند سرشو تکون داد
:خدای من , زین ... درد دارممممم

زین از روی تخت بلند شد و اینبار دقیق به لویی نگاه کرد
:اینجا چه خبره?

لویی ساعدشو همراه پتو روی پایین تنش گذاشته بودجوری که انگار چیزی رو قایم میکنه

:گفتم چی شده?

لویی محکم زد زیر گریه
:زینننن اینجام درد میکنه , من تا حالا اینجوری نشدم , حالا باید چیکار کنم , حتی نمیتونم برم پایین , اگه مامانم ببینه چی , زین کمکم کنننن

زین اروم جلو رفت و پتو رو کنار زد , وقتی لویی رو با شورت خوابش دید که یه چیزی زیرش بالا اومده سریع پتو رو انداخت رو بدن لویی

:واتتتتت! ... تو پورن نگاه کردی?

:چی?

:نگو که نمیدونی چیه ! تو دوست منو استن و کلوینی

:زینننن اذیتم نکنننن , بگو چیکار کنمممم

:واو ... یعنی ما هیچ وقت درموردش حرف نزدیم! ... بیخیال , خب این یه جورایی یعنی تو تحریک شدی , از یه چیزی زیادی خوشت اومده , این .. این ... مثلا تو عاشق کاپ کیکی درسته?

WOLFWhere stories live. Discover now