WOLF [34]

2.7K 454 333
                                    


😐🔫
آغا انقد بم فش دادین و منو مورد عنایت قرار دادین اصا نمیدونم این قسمت چی نوشتم 😂😂😂
من خیلی بچه ی خوبیم چطور دلتون میاد اخه?

😑🍺

چی فک کردین منم دوستون ندارم

.

.

.

جانسون برگشت داخل اتاق نگاهی به سیمپسون کرد  که کنار تخت لویی نشسته بود

لویی شیشه ی شیر رو داخل دهن بچه گذاشته بود و با لبخند نگاهش میکرد

جانسون سرفه ی ساختگی کرد
:سیمپسون میشه یه لحظه ... ام بیای بیرون?

لویی سریع نگاهشو به جانسون داد
:ادوارد برگشت? ...من باور نمیکنم ادوارد لحظه ی تولد بچه اشو از دست داده ....چرا یه خرید انقد طول کشید?

سیمپسون دستپاچه خندید
:عااا , خب میدونی ادوارد چیزای مارک میخره و از یه جای مخصوص و ... و عام خب اون تاحالا برای بچه خرید نکرده .... من الان برمیگردم

لویی خواست حرف بزنه اما سیمپسون با بیچارگی
نفس حبس شده اشو بیرون داد و سمت جانسون رفت ,دستشو گرفت و ازاتاق بیرون رفتن

جانسون خواست حرف بزنه که سیمپسون جلوی دهنشو گرفت و اونو سمت طبقه ی پایین کشوند

:چرا یکم صبرنمیکنی? اونم یه گرگه گوشاشم تیزه ...خب حالا بگو چی شد?

:نه جفری جواب میده نه ادوارد ... یکی از محافظا گوشی ادوارد رو توی نگهبانی پیدا کرده

:حالا به لویی چی بگم?

:بهتره بذاری جفری برگرده و خودش خبرو بده , تازه الان تو وضعیت خوبی نیست کلی خون از دست داده , اگه شوک جدی بهش وارد بشه ممکنه سکته کنه

:من خودم یه دکتر فاکی ام جانسون میشه اینارو برای من توضیح ندی?

:من الان چیکار کنم?

:به یکی از پرستارا بگو مراقب لویی باشه اگه ما برگردیم تو اتاق باز ازمون سوال میپرسه , برو باز تماس بگیر , یکی رو بفرس دنبال حفری ,چه میدونم ,فقط من نمیخوام خبر بد به لویی بدم , من مسئول این کارنیستم , نه نه من نیستم

سیمپسون سرشو تکون داد و از خونه بیرون رفت , چند روزه که پیپش رو روشن نکرده و الان با این اعصاب داغون ,بهترین زمان برای ارامشه

وقتی در عمارت باز شد و ماشن جفری رو دید قلبش دوباره پرتپش شد
پوک عمیقی به پیپش زد و اونو روی میز داخل بالکن گذاشت و اروم حرکت کرد

بادیگارد ها بیرون اومد و جفری رو که تقریبا مثل یه مره روی دستشون افتاده بود رو بالا اوردن

سیمپسون سر جاش خشکش زد وقتی از پله ها بالا اومدن جفری سرشو بالا گرفت صورت خیس از اشک و آهش رو به سیمپسون کرد

WOLFWhere stories live. Discover now