.
..
..
.
ادوارد بسختی چشماشو باز کرد نگاهی به ساعت کنار تخت انداخت فقط یه ساعت خوابیده !لویی رو دید که چرخیده بود و مثل یه جنین توی بغلش خوابیده
دستشو رو گونه ی لویی کشیداروم زمزمه کرد
:خوب باش بیبی دال , خوب بمونموهاشو کنار زد و پشت دستشو به پیشونی لویی زد
:دمای بدنت که خوبهدستشو زیر تیشرت لویی برد روی شکمش کشید
:هی بچه اگه کار اشتباهی بکنی با من طرفی ,فهمیدی?ادوارد خواست دستشو برداره که یه لحظه حس کرد چیزی شبیه یه نیرو به دستش ضربه زد
از جاش بلند شد , روی تخت نشست بدون اینکه لویی رو بیدار کنه گوششو به شکم لویی چسبوند
دنبال یه صدای غیر عادی گشتنفسشو اسوده بیرون داد و دوباره کنار لویی دراز کشید
:بازم بیدار میشم , من مراقبتم , من مراقبتم
............
هری کنار در ایستاد
:اگه خسته ای من میتونم امروز نرم مطب , میبرمش پیش سیمپسونادوارد لبخند زد
:دیشب بهش قول دادم خودم ببرمش , تو بکارت برس , در ضمن حواسم هست داری باز فست فود میخوریهری لبشو از تو گاز گرفت
:فقط برای تنوع , وگرنه ... اوکیییی دیگه نمیخورمادوارد زد رو شونه ی هری
:باشه پسر برو بکارت برسهری سرشو تکون داد و سوار ماشینش شد
ادوارد در رو بست و بهش تکیه داد نگاهی به فضای اطرافش کردسمت اشپزخونه رفت و پارچه رو روی سبد نون ها کشید
بتی داشت لیوان های نیمه پر ابمیوه رو خالی میکرد:خودم صبحانه ی لونا رو اماده میکنم , اینارو که شستی میتونی بری اتاق استراحت
:چشم قربان
ادوارد از اشپزخونه بیرون رفت و سمت اتاق خوابشون حرکت کرد
وقتی وارد اتاق شد کنار لویی روی تخت نشست
سرشو کنار صورت لویی برد پشت گوششو بوسید:هی بیبی , وقتشه بیدار شی
لویی سمت ادوارد چرخید و بدون اینکه چشماشو باز کنه دستاشو دور گردن ادوارد انداخت
:داری وقت میخری یکم دیگه بخوابی? این کارا روی هری و مارسل جواب میده نه من
لویی بیشتر خودشو جمع کرد که باعث خنده ی ادوارد شد , اروم پتو رو از روی لویی کنار زد
اخماش با دیدن کبودی کنار شکم لویی تو هم رفت دستشو روی کشید
:بیبی? ضربه خوردی?لویی با صدای هومف مانندی تکونی بخودش داد و چشماشو باز کرد
:چی?
![](https://img.wattpad.com/cover/190466743-288-k70854.jpg)
YOU ARE READING
WOLF
Fanfiction❌COMPLETE❌ Triplet harry edward marsel #larry تخیلی _گرگینه :Sorry baby, but you are an omega * * * :متاسفم عزیزم اما , باید قبول کنی تو یه امگا هستی . . 🌼🌹🌻🌺