WOLF [30]

2.8K 480 185
                                    

.
.

.
.

.
.
ادوارد بسختی چشماشو باز کرد نگاهی به ساعت کنار تخت انداخت فقط یه ساعت خوابیده !

لویی رو دید که چرخیده بود و مثل یه جنین توی بغلش خوابیده
دستشو رو گونه ی لویی کشید

اروم زمزمه کرد
:خوب باش بیبی دال , خوب بمون

موهاشو کنار زد و پشت دستشو به پیشونی لویی زد
:دمای بدنت که خوبه

دستشو زیر تیشرت لویی برد روی شکمش کشید
:هی بچه اگه کار اشتباهی بکنی با من طرفی ,فهمیدی?

ادوارد خواست دستشو برداره که یه لحظه حس کرد چیزی شبیه یه نیرو به دستش ضربه زد

از جاش بلند شد , روی تخت نشست  بدون اینکه لویی رو بیدار کنه گوششو به شکم لویی چسبوند
دنبال یه صدای غیر عادی گشت

نفسشو اسوده بیرون داد و دوباره کنار لویی دراز کشید

:بازم بیدار میشم , من مراقبتم , من مراقبتم

............

هری کنار در ایستاد
:اگه خسته ای من میتونم امروز نرم مطب , میبرمش پیش سیمپسون

ادوارد لبخند زد
:دیشب بهش قول دادم خودم ببرمش , تو بکارت برس , در ضمن حواسم هست داری باز فست فود میخوری

هری لبشو از تو گاز گرفت
:فقط برای تنوع , وگرنه ... اوکیییی دیگه نمیخورم

ادوارد زد رو شونه ی هری
:باشه پسر برو بکارت برس

هری سرشو تکون داد و سوار ماشینش شد
ادوارد در رو بست و بهش تکیه داد نگاهی به فضای اطرافش کرد

سمت اشپزخونه رفت و پارچه رو روی سبد نون ها کشید
بتی داشت لیوان های نیمه پر ابمیوه رو خالی میکرد

:خودم صبحانه ی لونا رو اماده میکنم , اینارو که شستی میتونی بری اتاق استراحت

:چشم قربان

ادوارد از اشپزخونه بیرون رفت و سمت اتاق خوابشون حرکت کرد

وقتی وارد اتاق شد کنار لویی روی تخت نشست
سرشو کنار صورت لویی برد پشت گوششو بوسید

:هی بیبی , وقتشه بیدار شی

لویی سمت ادوارد چرخید و بدون اینکه چشماشو باز کنه دستاشو دور گردن ادوارد انداخت

:داری وقت میخری یکم دیگه بخوابی? این کارا روی هری و مارسل جواب میده نه من

لویی بیشتر خودشو جمع کرد که باعث خنده ی ادوارد شد , اروم پتو رو از روی لویی کنار زد

اخماش با دیدن کبودی کنار شکم لویی تو هم رفت دستشو روی کشید
:بیبی? ضربه خوردی?

لویی با صدای هومف مانندی تکونی بخودش داد و چشماشو باز کرد
:چی?

WOLFWhere stories live. Discover now