WOLF[12]

3.1K 576 325
                                    

THANX GUYS💙💚

.
.
.
.
.
.

دن کنار مبل هارو زیر و رو کرد
:پس این کنترل کجاست?

جوانا : من نمیدونم دیشب اونقدر اوضاع عالی بود که هیچ کس نخواد تلویزیون روشن کنه

جوانا کلافه کتابشو دوباره باز کرد و مشغول خوندن شد

دن :لویی قرار نیست بیدار شه ! حتی برای صبحانه هم نیومد

ج: صداش کردم ولی جواب نداد

دن با نگرانی از جاش بلند شد
:فکر نکردی نکنه بلایی سرش اومده ?

جوانا واقعا به این فکر نکرده بود ,اونها هیچ وقت از این رفتار ها نداشتن
هردو خواستن برن بالا که صدای زنگ در اومد

د:ساعت ۱۰ صبح! کی میتونه باشه?

جوانا شونه هاشو بالا انداخت و دنبال شوهرش سمت در رفتن , وقتی در رو باز کردن از دیدن کسی که پشت در بود تقریبا نفسشون بند اومد

:سلام اقای تاملینسون ..خانوم ...میشه وقتتونو بگیرم?

دن که فقط به چهره ی ادوارد خیره شده بود نگاهی به جوانا کرد و از جلوی در کنار رفت

ادوارد وارد خونه شد و دم در ایستاد
:خانوم ... با اوردن کفش تو خونه مشکلی ندارید?


جوانا سرشو تکون داد و باز به ادوارد خیره موند

ادوارد لبخند زد و سمت مبل ها براه افتاد , دن و جوانا هم شوکه به دنبالش رفتن و رو به روش نشستن

:من قرار بود بهتون زنگ بزنم اما , متاسفانه نشد , البته ادب رو بر این دونستن که حضوری برای این کار مهم بیام اینجا

دن:چه کار مهمی?

اد:ممنونم که رفتین سر اصل مطلب , ما سه برادر هستیم که با افتخار با پسر شما اشنا شدیم ,من ادوارد هستم  و باعث افتخار بیشتره که پسرتون ما رو قبول کنه , به همین خاطر به نمایندگی از خانواده ی استایلز اومدم تا برای فردا یه وقت ازتون قرض بگیرم ... امیدوارم هر ساعتی که وقتتون ازاده مارو در جریان بذارید

ج:داری راجع به چی حرف میزنی?

اد: در مورد درخواست ما به پسرتون , این برای آشنایی با اخلاق ماست که میخوایم با پسرتون قرار بذاریم وگرنه ... پسر شما لونای ماست , میشه بگید پسرتون کجاست?

دن : اوه خدای لویی

دن سریع از جاش بلند شد و جوانا دنبالش دوید , ادوارد با ابروهای بالا رفته نگاهی به اون دونفر کرد و اروم دنبالشون رفت


دن به در اتاق کوبید
:لوییی? لوییی ?

ج:لوبر? لوبررر? لطفا در رو باز کن

WOLFWhere stories live. Discover now