.
.
.
.
.لویی مشغول شمردن پولها بود ,با کلی ذوق داشت دونه به دونه ی اون اسکناس هارو میشمرد
نه اینکه لویی پول ندیده باشه , اون اولین پولی بود که خودش بدست اورده بود
:واووو زینی فکر کنم ما باید اینو یه بیزنس کنیم
وقتی زین چیزی نگفت لویی سرشو بالا گرفت , زین بنظر ناراحت میومد ,شاید غمگین?
لویی پولهارو توی نایلن برگردوند
کنار زین نشست
:هی زینی:هوم?
:چرا ناراحتی? این به جولین مربوط میشه?
: ..... بیشتر به خودم مربوط میشه
:میشنوم
:مشکل من چیه که کسی منو نمیخواد ?
:درواقع این مشکل دیگرانه زینی ,اونا تقریبا کورن , یا شجاعتشو ندارن
:اینارو میگی چون دوستمی
:اوه , قسم میخورم من الان تو واقع بینانه ترین حالت ممکنم زی , تو فوق العاده ای برای همین کسی شجاعتشو نداره بهت بگه دوست داره
:یعنی خدم باید بهشون بگم? که دوسشون دارم یا ... هرچی
:شاید ....
با شنیدن صدای گوشی زین لویی و زین یه هو سرشونو سمت گوشی چرخوندن
زین: این دیگه کیه! " امشب میتونم ببینمت? .... جو.... اوه مای گاد جولینه
لویی زمزمه کرد
:واو .... هیر وی گو ... یه بله بفرست ما امشب جفتمون سر قراریم:قرار سومت لویی ... من , خب چی بنویسم ?
:الان جواب نده چند دقیقه ی دیگه بفرست , هی جولین اتفاقا داشتم قدم میزدم , خودتو بیخیال نشون بده بعدم بگو اره میتونیم همو ببینیم
:من که الان توی خونه ی شمام
:ایدیت, تو قراره همین الان گورتو از اینجا گم کنی و قدم بزنی تا خونتون
زین با دهن باز درحالیکه توسط لویی از اتاقش بیرون میشد گوشیشو توی دستش سفت چسبید
:البته , این لویی تاملینسون با سه تا الفاست
:فقط برو بیرون زی , اون بلیت طلایی و بگیر و بهم خبر بده , وای بحالت اگه شکست بخوری
:عاه , من هیچی بلد نیستم
اونها به دم در رسیده بودن , لویی دستاشو روی کمرش گذاشت
:اوه ریلی? حدس بزن کی داشت مراحل ونک (جلق) رو برای من توضیح میداد ,....یس زین مالیک:اون فرق.....
:عاوتتت , رایت ناو
وقتی زین رو از خونه بیرون انداخت با لبخند در رو بست
![](https://img.wattpad.com/cover/190466743-288-k70854.jpg)
YOU ARE READING
WOLF
Fanfiction❌COMPLETE❌ Triplet harry edward marsel #larry تخیلی _گرگینه :Sorry baby, but you are an omega * * * :متاسفم عزیزم اما , باید قبول کنی تو یه امگا هستی . . 🌼🌹🌻🌺