WOLF [21]

2.8K 497 240
                                    


.
.
.
.
.







لویی مشغول شمردن پولها بود ,با کلی ذوق داشت دونه به دونه ی اون اسکناس هارو میشمرد

نه اینکه لویی پول ندیده باشه , اون اولین پولی بود که خودش بدست اورده بود

:واووو زینی فکر کنم ما باید اینو یه بیزنس کنیم

وقتی زین چیزی نگفت لویی سرشو بالا گرفت , زین بنظر ناراحت میومد ,شاید غمگین?

لویی پولهارو توی نایلن برگردوند
کنار زین نشست
:هی زینی

:هوم?

:چرا ناراحتی? این به جولین مربوط میشه?

: ..... بیشتر به خودم مربوط میشه

:میشنوم

:مشکل من چیه که کسی منو نمیخواد ?

:درواقع این مشکل دیگرانه زینی ,اونا تقریبا کورن , یا شجاعتشو ندارن

:اینارو میگی چون دوستمی

:اوه , قسم میخورم من الان تو واقع بینانه ترین حالت ممکنم زی , تو فوق العاده ای برای همین کسی شجاعتشو نداره بهت بگه دوست داره

:یعنی خدم باید بهشون بگم? که دوسشون دارم یا ... هرچی

:شاید ....

با شنیدن صدای گوشی زین لویی و زین یه هو سرشونو سمت گوشی چرخوندن

زین: این دیگه کیه! " امشب میتونم ببینمت? .... جو.... اوه مای گاد جولینه

لویی زمزمه کرد
:واو .... هیر وی گو ... یه بله بفرست ما امشب جفتمون سر قراریم

:قرار سومت لویی ... من , خب چی بنویسم ?

:الان جواب نده چند دقیقه ی دیگه بفرست , هی جولین اتفاقا داشتم قدم میزدم , خودتو بیخیال نشون بده بعدم بگو اره میتونیم همو ببینیم

:من که الان توی خونه ی شمام

:ایدیت, تو قراره همین الان گورتو از اینجا گم کنی و قدم بزنی تا خونتون

زین با دهن باز درحالیکه توسط لویی از اتاقش بیرون میشد گوشیشو توی دستش سفت چسبید

:البته , این لویی تاملینسون با سه تا الفاست

:فقط برو بیرون زی , اون بلیت طلایی و بگیر و بهم خبر بده , وای بحالت اگه شکست بخوری

:عاه , من هیچی بلد نیستم

اونها به دم در رسیده بودن , لویی دستاشو روی کمرش گذاشت
:اوه ریلی? حدس بزن کی داشت مراحل ونک (جلق) رو برای من توضیح میداد ,....یس زین مالیک

:اون فرق.....

:عاوتتت , رایت ناو

وقتی زین رو از خونه بیرون انداخت با لبخند در رو بست

WOLFWhere stories live. Discover now