WOLF [14]

2.9K 549 216
                                    

.
.
.
.

زین کنار دیوار مغازه ی گلفروشی ایستاد , نوشیدنیشو به لبهاش برد و کمی ازشو نوشید

:خب پس امشب یه قرار داری?

لویی قوطی نوشیدنیشو تو سطل آشغال انداخت و با پشت دستش لباشو پاک کرد

:هری بهم زنگ زد و گفت امشب باهاش میرم بیرون ,  من زیاد دیدمش اما نمیدونم چرا استرس دارم

:به هر حال این اولین قرار رسمی شماست , کدومشونو بیشتر دوست داری?

:آاااا , هنوز نمیدونم , ولی همه اونا برام خواستنی هستن

زین سمت لویی رفت و دستشو روی گردن لویی کشید و با گردن خودش مقایسه کرد

:بنظر نمیاد گلوهامون فرق زیادی داشت باشن , حالا چطور اون سه تا رو با هم رد میکنی خدا میدونه

لویی دست زین و پس زد
:ها ها ها ... اون پسره بلوند کی بود صبح باهاش بودی اصا ? خبریه?

:متاسفانه اونم امگاس , ولی خیلی پسر باحالیه اسمش نایله ... قبل اینکه شام با پرنس هری بری بیرون , بیا خونه ی ما , دعوتش میکنم ,کلی خوش میگذره

لویی اخماشو تو هم برد و دستاشو توی سینه اش قفل کرد

:عااا ... خوبه خوبه به همین زودی منو از یاد بردی ,حتما اون روز که جیک اومد سراغم درگیر دوست جدیدت بودی....

:لویی بس کن

:اووو جدی?

سرشو تکون دادو از زین دور شد , زین چشماشو چرخوند و دنبال لویی دوید

:هی لویی , صبر کن ....لویی با تو ام .... اوه پسرررر

دستشو رو شونه ی لویی گذاشت و اونو چرخوند سمت خودش

:لویی , چرا اینجوری میکنی? ... اصلا من دیگه با نایل حرف نمیزنم

لویی به زین نگاه نمیکرد , سرشو پایین انداخته بود , وقتی زین سر لویی رو بالا اورد دید اون پسر داره گریه میکنه

:لویییی!!!!!!! خدای من , من غلط کردم قسم میخورم دیگه ...

:زیننن من میترسممممم

:چی!

:تو داری با اون پسره ی جوجه رنگی میری , مامان بابامم منو تنها میذارن , دیگه کسی باهام نیستتتتت

زین دستشو روی پشت لویی کشید
:هی پسر , من هیچ وقت تورو نه تنها میذارم نه دوستیمو باهات بهم میزنم , تازه , استایلزا کلی وسیله ی بازی دارن , میام و هرروز با هم گیم میزنیم

:یعنی , تو منو به اون جوجه رنگی نفروختی?

:وات د هل لویی? معلومه که نه , حداقل احمق نباش , گرگا به دوستیشون وفادارن

:پس دیگه اسم اون کله رنگی رو پیش من نیار , فیک

:ولی من برای ظهر دعوتش کردم

WOLFWhere stories live. Discover now