.
.
.
.زین کنار دیوار مغازه ی گلفروشی ایستاد , نوشیدنیشو به لبهاش برد و کمی ازشو نوشید
:خب پس امشب یه قرار داری?
لویی قوطی نوشیدنیشو تو سطل آشغال انداخت و با پشت دستش لباشو پاک کرد
:هری بهم زنگ زد و گفت امشب باهاش میرم بیرون , من زیاد دیدمش اما نمیدونم چرا استرس دارم
:به هر حال این اولین قرار رسمی شماست , کدومشونو بیشتر دوست داری?
:آاااا , هنوز نمیدونم , ولی همه اونا برام خواستنی هستن
زین سمت لویی رفت و دستشو روی گردن لویی کشید و با گردن خودش مقایسه کرد
:بنظر نمیاد گلوهامون فرق زیادی داشت باشن , حالا چطور اون سه تا رو با هم رد میکنی خدا میدونه
لویی دست زین و پس زد
:ها ها ها ... اون پسره بلوند کی بود صبح باهاش بودی اصا ? خبریه?:متاسفانه اونم امگاس , ولی خیلی پسر باحالیه اسمش نایله ... قبل اینکه شام با پرنس هری بری بیرون , بیا خونه ی ما , دعوتش میکنم ,کلی خوش میگذره
لویی اخماشو تو هم برد و دستاشو توی سینه اش قفل کرد
:عااا ... خوبه خوبه به همین زودی منو از یاد بردی ,حتما اون روز که جیک اومد سراغم درگیر دوست جدیدت بودی....
:لویی بس کن
:اووو جدی?
سرشو تکون دادو از زین دور شد , زین چشماشو چرخوند و دنبال لویی دوید
:هی لویی , صبر کن ....لویی با تو ام .... اوه پسرررر
دستشو رو شونه ی لویی گذاشت و اونو چرخوند سمت خودش
:لویی , چرا اینجوری میکنی? ... اصلا من دیگه با نایل حرف نمیزنم
لویی به زین نگاه نمیکرد , سرشو پایین انداخته بود , وقتی زین سر لویی رو بالا اورد دید اون پسر داره گریه میکنه
:لویییی!!!!!!! خدای من , من غلط کردم قسم میخورم دیگه ...
:زیننن من میترسممممم
:چی!
:تو داری با اون پسره ی جوجه رنگی میری , مامان بابامم منو تنها میذارن , دیگه کسی باهام نیستتتتت
زین دستشو روی پشت لویی کشید
:هی پسر , من هیچ وقت تورو نه تنها میذارم نه دوستیمو باهات بهم میزنم , تازه , استایلزا کلی وسیله ی بازی دارن , میام و هرروز با هم گیم میزنیم:یعنی , تو منو به اون جوجه رنگی نفروختی?
:وات د هل لویی? معلومه که نه , حداقل احمق نباش , گرگا به دوستیشون وفادارن
:پس دیگه اسم اون کله رنگی رو پیش من نیار , فیک
:ولی من برای ظهر دعوتش کردم
YOU ARE READING
WOLF
Fanfiction❌COMPLETE❌ Triplet harry edward marsel #larry تخیلی _گرگینه :Sorry baby, but you are an omega * * * :متاسفم عزیزم اما , باید قبول کنی تو یه امگا هستی . . 🌼🌹🌻🌺