WOLF [31]

2.7K 482 197
                                    

.
.

.
.


.
.


لویی نگاهی به فضای بیمارستان کرد , دست ادوارد رو محکم تر گرفت

:اینجا چرا اینجوریه?


ادوارد دستشو رو شونه ی لویی انداخت و اونو به خودش نزدیک تر کرد
:اگه میترسی یه کاری دیگه انجام بدیم


:نه نه , فقط اینجا مثل ازمایشگاه های سفینه های فضاییه , عجیبه

:خب اینجا برای ادمهای عجیبه , مثل من


:اوه ادی , تو عجیب نیستی

:دیگه درد نداری?

:نه فقط دیشب بود

ادوارد جلوی یکی از درها ایستاد و بهش ضربه زد
:خوبه

صدای سیمپسون رو شنیدن که از داخل اتاق بهشون اجازه ی ورود داد

:هی سیمپسون

:سلام لویی , سلام ادوارد ... لویی لطفا روی اون تخت دراز بکش

سیمپسون پوشه ی زیر دستشو برداشت و کنار میز گذاشت , یه سینی پر وسایل پزشکی رو کنار تخت لویی روی یه چهارپایه گذاشت و خودش هم کنار لویی روی صندلی نشست

ادوارد به لویی لبخند زد و نگاهی به سیمپسون انداخت

یه نمینه خون گرفت و روش یه برچسب زد
دوتا ظرف برای ادرار و مدفوع به لویی داد و اونها رو هم به لیست موارد ازمایشی اضافه کرد


:سیمپسون , عام صبح لویی رو دیدم که پهلوش کبود بود

:به جایی خورده?

:مطمئنم که نه , چون اون از روی تخت تکون نخورده بود

:تو توی خواب نزدیش?

:میدونی که اگه میزدم بیدار میشدم و اینم میدونی من توی خواب یه اینچم تکون نمیخورم

سیمپسون لباس لویی رو بالا داد و دستشو روی کبودی کشید

:چیز خاصی نیست , کم کم رنگشو از دست میده و بهتر میشه , اگه مشکلی باشه ازمایش خون اونو نشون میده

ادوارد با نگرانی سرشو تکون داد
سیمپسون از کنار لویی دور شد و وارد دفترش شد

:میشه یه سونو از لویی بگیرین?

:اوه ادوارد اگه میخوای بچه اتو ببینی باید بگم چند ماه زودتر اومدی , اون هنوز یه اسپرمه


:من فقط میخوام حواسم به همه چی باشه , چیزی که دیده نمیشه خطرناک تره

:هروقت جواب ازمایشها اومد یه سونو هم ازش میگیریم , چطوره?

WOLFWhere stories live. Discover now