WOLF

WOLF [33]

این دست عشقم ادوارده
اونم انگشتر خوناشامیشه 😢
.
.
همه چیز آمادس?
دستمال. آب قند.چاقو نه نه همون ابقند ....
منو دوس داشت باشیم 😐
.
.

.

.
.

سیمپسون سریع دستگاه تنفس رو وصل کرد
نگاهی به دستگاه انداخت انگار دارو اثر کرده بود و ضربان قلب لویی منظم تر شده بود

:فعلا خطر رفع شده , فقط یکی به من بگه باید چه غلطی بکنم?

سیمپسون با درموندگی به پرستار ها نگاه کرد , نه میشد جراحیش کنه نه میتونست بجای لویی زور بزنه

اون بچه ی لعنتی باید جون یکی رو میگرفت تا لویی بهوش بیاد و اون بدنیا

سیمپسون کنار پرستار جانسون نشست و دستشو رو پیشونیش گذاشت
:دعا میکنم اینها همه اش زایده ی تخیل جفری نباشه , من .... من ادوارد و از وقتی بچه بود میشناختم

دستکش های کثیفشو از دستش دراورد و کمی عینکشو بالا داد , محکم تر پلک زد
:فکر میکرد مادرش بخاطر اون مرده , بچگی سختی رو گذروند , حق نداشت باکسی درارتباط باشه , نوجون که شد بردنش اسباردو (مرکز تعلیم) , شکنجه و شکنجه ,وقتی برگشت فقط کار کرد و کار

سرشو پایین انداخت که جانسون دستشو رو شونه ی سیمپسون گذاشت
قطره های خائن اشک از روی شیشه ی عینکش بیرون ریختن

:اون ...حقش این نیست ,اون مثل پسرمه , لعنتی اون فقط ۲۵ سالشه , این چطور دنیاییه که انقدر بی رحمه

عینکشو برداشت و صورتشو پاک کرد
:اروم باش , الان باید بفکر لویی و اون بچه باشیم , نباید مرگ ادوارد بی ثمر باشه

:امیدوارم جفری یه کاری بکنه , امیدوارم ادوارد رو زودتر پیدا کنه , امیدوارم یه معجزه بشه

با کلافگی از جاش بلند شد سمت تخت لویی رفت
:هی بچه , لطفا بیا بیرون , بیا بیرون

..............

ادوار به بالای کوه رسید جایی که خورشید با بی رحمانه ترین حالتش میتابید
نگاهی به افتاب انداخت و نگاهی به دستش , انگشتر آبی توی انگشتش

:دلم برای انگشتر نگین سرخم تنگ میشه ولی اون برای مارسله , اینجا خون اشامی نیست تا قلبمو از جا دربیاره , با چوب توی قلبم به خواب ابدی میرم اما نمیمیرم ولی با تو ....این قراره درد داشته باشه

انگشتشو روی انگشترش کشید و خواست درش بیاره که جفری صداش زد

:ادواردددد

نفس نفس زدناش نشون مداد مدت زیادی رو دویده تا به اینجا برسه

:ادوارد , ما ما میتونیم راه حل دیگه ای پیدا کنیم لطفا صبر کن

:پدر خودتم خوب میدونی هیچ راه حلی وجود نداره

:ادوارد ...خواهش میکنم