WOLF

WOLF [11]

وقتی هیچ شرطی برای ووت  و کامنت نیست ولی یه سریاتون نظراتتونو میگید حس خوبی بهم میده
یه کامنت دیدم که خواست امروز باز عاپ کنم
منم بیکار بودم و الان نوشتمش
پس گفتم چرا که نه ,امروز دو قسمت عاپ میشه
لذت ببرید 🍻
.
.
.
.

:تو نباید حامله بشی لویی , اونها تورو میکشن

:ولی , من میخوام که پاپی داشته باشم

:خفه شو خفه شو , تو میمیری ,اونها بچه هاتو میبرن , اونها تورو توی قبرت تنها میذارن

لویی توی اون اتاق تاریک فقط میتونست سرشو تکون بده , لبهایی که مدام حرف های وحشتناک از بینشون خارج میشد ,گوش هاشو آزار میداد

:ما باید بریم , اونها نباید دستشون بهت برسه

لویی دستشو رو گوشاش گذاشت
:حقیقت نداره اونها منو دوست دارن , ما حایی نمیریم ,نمیریم نمیریممم

لویی به یکباره چشماشو باز کرد , صدای پیامک گوشیش باعث شد از اون کابوس مسخره بیدار بشه
چندتا نفس عمیق کشید 
تپش قلبشو منظم کرد

به ساعتش نگاه کرد , هنوز ساعت ده و چهل دقیقه ی شب بود ! مگه اون کی خوابیده بود!

گوشیش رو برداشت و پیام رو دید

ادی 😗
:امیدوارم جواب ندادن به پیامتو بی ادبی در نظر نگیری
پیامتو صبح دیدم و نمیشد بهت شب بخیر بگم پس نگهش داشتم تا الان
شببخیر , ممنونم بابت پیام دیشب

لویی پاهاشو توی سینه اش جمع کرد و به زانوهاش تکیه داد
لباشو بهم فشار داد تا بیصدا بخنده

:سلام , بیداری?.... تو منو از یه کابوس نجات دادی , ممنونم چون واقعا خواب بدی بود

لویی پیام رو فرستاد و لب پایینشو بین دندوناش به بازی گرفت
اون واقعا دوست داشت بتونه این مکالمه رو کش بده , اون باید با یکی حرف میزد

ادی😗
:اره بیدارم , دارم یکم طبقه بندی انجام میدم , الان حالت خوبه?

:ممنونم که بهم جواب دادی , الان که باهام حرف میزنی واقعا حالم بهتر شد

ادی😗
:متوجه شدم نیاز داری حرف بزنی , حالا میتونی بخوابی

:میتونم تا وقتی که خوابم برد برات پیام بفرستم ,میدونم داری کار میکنی , نمیخوام جواب بدی ,فقط ... میخوام حرف بزنم

ادی😗
:البته , مطمئن باش من پیام هارو میخونم .

:اوهوم ... خب ... اولش باید اعتراف کنم فکر نمیکردم جوابمو بدی ... خیلی خیلی خوشحالم , بعدش اینکه , من با خانوادم یه بحث داشتیم , اونا میگن , یعنی مردم میگن استایلز ها ترسناکن , من بهشون گفتم شماها چقدر خوبین , من خیلی ازتون طرفداری کردم ,اما اکنها خانواده ی من هستن