thirty seven

8.3K 760 4.5K
                                    

با احساس درد ضعیفی که زیر شکم و کمرشو به بازی گرفته و لحظه به لحظه شدیدتر میشه پلکاشو از هم فاصله میده و کمی سرجاش تکون میخوره که نتیجش تشدید شدن دردشه

به شدت احساس خستگی میکنه و دلش میخواد بیشتر بخوابه اما مثل اینکه اون درد لعنتی قرار نیست تموم بشه

دقیقا میدونه که دلیل دردش چیه اما فعلا در شرایطی نیست که بخواد بهش فکر کنه

چند لحظه بعد با بیشتر شدن دردش بریدن نفس خودشو حس میکنه و محکم به زیر شکمش چنگ میزنه

اینطور که به نظر میاد اثر مسکن از بین رفته و دردی که تمام شب متوجهش نشده کم کم داره خودشو نشون میده

نگاه کوتاهی به دست تتو خورده ای که دور کمرش حلقه شده میندازه و اتفاقات شب گذشته توی ذهنش پررنگ میشن

اما به قدری درد داره که معذب شدن و خجالت کشیدن یا مواردی از این قبیل براش بی اهمیته

پخش شدن نفس های گرم و منظم لیامو پشت گردنش حس میکنه و دست تتو خورده ای که دور کمرش حلقه شده اجازه ی حرکت بیشترو ازش میگیره...

چند لحظه بعد همزمان با تیر کشیدن کمرش ناله ی آرومی از بین لب هاش خارج میشه و بدنشو کمی جلو میکشه تا بتونه از جاش بلند شه

و همین تکون خوردنش بین بازوهای لیام کافیه تا اون مرد از خواب بیدار بشه و با گیجی به اطراف نگاه کنه

اما این زیاد طول نمیکشه و چند ثانیه بعد به محض اینکه لود میشه نگاهش رنگ نگرانی میگیره:

لی_زین بیبی

لحنش به رگه‌ هایی از تشویش آغشته س و بدون برداشتن دستش از دور کمر زین سرجاش نیم خیز میشه تا صورتشو ببینه

لی_درد داری؟

به آرومی میپرسه و وقتی زین با چهره ی جمع شده از دردش سر تکون میده روی شقیقه شو میبوسه

لی_چیزی نیست عزیزم

ملحفه رو از روی خودش کنار میزنه و ادامه میده:

لی_الان برمیگردم

باکسر و شلوار گرمکنشو تنش میکنه و به خدمات هتل زنگ میزنه تا براش قرص مسکن بیارن چون دیشب آخرین دونه قرصو به زین داده

بلافاصله بعد از قطع کردن تماس از اتاق بیرون میره و درو پشت سرش میبنده تا اگه خدمتکارا وارد سوئیت شدن به داخل اتاق دید نداشته باشن...

زین که حالا تنها شده گوشه ی لب هاشو گاز میگیره و با احتیاط سرجاش نیم خیز میشه

هر چیزی که تا به حال در مورد اون درد شنیده یه طرف و جوری که الان داره حسش میکنه یه طرف

این لعنتی به هیچ عنوان با واقعیت شوخی نداره!

همزمان که ناله ی آرومی از بین لب هاش خارج میشه به تاج تخت تکیه میده و تقریبا روی آخرین مهره ی کمرش میشینه

Car Lover [Z.M]~[completed]Kde žijí příběhy. Začni objevovat