fourteen

4.2K 752 699
                                    

_یه روزِ خوب...میاد؟
+سوال خوبیه!

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

پاهاشو توی شکمش جمع میکنه و سرشو روی زانوهاش میذاره

_دلم میخواد پدر خوبی برای بچه هام بشم.

لحنش تلخِ و صداش بوی غم میده

شاید معقول نباشه که یه دختر آرزو کنه بتونه برای بچه هاش پدر خوبی باشه اما وقتی دلت گرفته باشه حرفایی میزنی که بویی از معقول بودن نبردن

قطره اشکی از گوشه ی چشماش روی گونش راه میگیره و زیر نور ماه برق میزنه

لو_برای بچه هامون دلوین...برای بچه هامون

با لحن غمگینش شوخی میکنه و سرانگشت شستشو روی اون قطره اشک براق میکنه

کارا کوتاه میخنده موهای نرم لویی رو بهم میریزه

ک_مامان چشم آبیه بچه هام!

لویی با بی حسی نگاش میکنه و انگشت فاکشو آروم بالا میاره

لو_بچه ها میتونن دوتا پدر داشته باشن دلوین...مثل بچه های زین که قراره دوتا پدر داشته باشن

بیخیال میگه و ابرو بالا میندازه

ک_بچه های خودتم قراره دوتا پدر داشته باشن تاملینسون، یکی چشم آبی یکیم چشم سبز و مو فرفری

با لبخند زمزمه میکنه و تیله های آبی رنگِ اون پسر زیر نور ماه برق میزنن

ک_زین کجا موند؟

زیر لب میگه و باد سردی که میوزه تن ظریفشو به لرزه میندازه

لو_این چیه پوشیدی دلوین...جان من یخ نمیکنی؟

غر میزنه و نیشگون آرومی از ساق پای برهنه ی اون دختر میگیره

ک_دست خر کوتاه تاملینسون

ضربه ی محکمی پشت دست لویی میزنه و ادامه میده:

ک_جای سر رو گردنِ نه باسن دیگران

با اخمای فیکش میگه و جای نیشگون لویی رو آروم ماساژ میده

لویی با دهن کجی ادا درمیاره و صداهای عجیبی که از حنجرش خارج میشن اون دخترو به خنده میندازن

ک_عقب افتاده

به شورتکِ جینِ کوتاهش نگاه میکنه و بعد از آویزون کردن دوباره ی پاهاش از سکوی مشرف به پیست اسکیت برد پیرهن چارخونه ی زرد رنگشو روی پاهاش میندازه تا سرمای کمتری رو حس کنه

Car Lover [Z.M]~[completed]Where stories live. Discover now