ten

4.6K 788 394
                                    

.
.
.
.
.
.
.

ک_حالا چی بپوشم زین؟من اصلا لباس ندارم...

زی_تو هرچی بپوشی بهت میاد...و باید بگم که تو کمدت کلی لباس هست کارا

از اتاقش بیرون میادو درحالی که سعی داره دستشو از آستین سوییشرتش رد کنه جواب غرغرای اون دخترو میده

ک_اینا هیچکدوم به درد نمیخورن

لو_داره چرت میگه کمدش تا خرخره پره از لباسای به درد بخور

صدای داد لویی از پشت خط میاد و زین چشماشو میچرخونه:

زی_باز تو زودتر از من رسیدی اونجا!

بلافاصله بعد از تموم کردن جملش به جسم بزرگ و سفتی برخورد میکنه و چندقدم به عقب هل داده میشه اما قبل از اینکه بیوفته زمین، دستی دور مچش حلقه میشه و نگهش میداره.

+حواست کجاس؟

به سرعت سرشو بلند میکنه تا مطمئن شه صاحب صدارو اشتباه تشخیص داده اما با دیدن کسی که جلوش وایساده و سرتا پاشو برانداز میکنه متوجه میشه که تو تشخیصش اشتباه نکرده.

زی_من...داشتم با تلفن حرف میزدم

یاسر سر تکون میده و بدون باز کردن گره انگشتاش از دور مچ دست زین تک تک اجزای صورتشو با دقت از نظر میگذرونه.

زی_من باید برم

دستشو عقب میکشه و گوشه ی لبشو گاز میگیره اما چیزی جز محکمتر شدن حلقه ی انگشتای اون مرد دور مچش و پررنگتر شدن اخمش نصیبش نمیشه.

ی_تو خیلی شبیه ناتالیه منی!

آروم و بی حواس زمزمه میکنه

زی_منظورت مادرمه دیگه؟...چون من پسرشم دارم اینو میپرسم!

با زبون تلخش کنایه میزنه و پوزخندی گوشه لبش جا میگیره.

زی_دستمو ول کن باید برم

بی حوصله میگه و به مچ دست قرمز شدش نگاه میکنه.

یاسر نگاهشو بین صورت زین و مچ دستش که بین انگشتای خودش اسیر شده میگردونه و بلافاصله دستشو ول میکنه، وارد اتاقش میشه و درو محکم بهم میکوبه.

زین بدون توجه به زنگ خوردن گوشیش مچ دست دردناکشو با دست دیگش مالش میده و با حفظ اخم روی پیشونیش از پله ها پایین میره.

اینکه شبیه مادرش باشه در اصل یه امر طبیعی به حساب میاد!

.
.
.
.
.
.
.
.
.

زی_این خوبه

ک_تنگ شده بهم

زی_خب...این

ک_لاغر شدم اندازم نیست

زی_این چی؟

ک_خیلی بلنده

Car Lover [Z.M]~[completed]Where stories live. Discover now