با جا دادن لبخندی روی لب هاش به اون بحث پایان میده و نگاهشو به اطراف میگردونه تا از حضور زین نزدیک خودش مطمئن بشه
اما زیاد طول نمیکشه تا با دیدن اون پسر رنگ پریده درحالی که بسمت سرویس بهداشتی در حرکته و بنظر مضطرب میاد اخم ظریفی بین ابروهاش گره بندازه
چه اتفاقی افتاده؟
گیلاس شیشه ایه شامپاینشو کنار میذاره و به سمت پسرش قدم برمیداره
و درست زمانی که فقط نیم متر باهاش فاصله داره اسمشو صدا میزنه
لی_زین
از طرفی زین که چند لحظه پیش اتفاق ناخوشایندی رو تجربه کرده با شنیدن صدای لیام سرجاش خشکش میزنه
همین الان باید باهاش رو در رو بشه؟
همین الانی که تا این حد وحشت زده و مضطربه؟
اگه تو اون حالت دیده باششون چی؟
اگه دیده باشه که ریچارد داره میبوسش چی؟
میدونه که واکنشش تا چه حد میتونه منفی باشه برای همین فاصله ای تا قالب تهی کردن نداره
دستاشو مشت میکنه و به آرومی برمیگرده
و وقتی با چهره ی اخم آلود اون مرد رو به رو میشه نفس کشیدن از یادش میره
لی_خوبی؟
زبونش توی دهنش نمیچرخه و بی اختیار سر تکون میده
لیام که متوجه شده چیزی درست نیست قدمی جلو میذاره و با دقت بیشتری به صورت اون پسر نگاه میکنه
لی_رنگت پریده
و همین اظهار نگرانی و حالت چهره ای که به نظر نمیاد عصبانی باشه به زین میفهمونه که چیزی ندیده
زی_چیزی نیست... یکم خسته ام
انتهای جمله ش لبخند محوی روی لب هاش جا میده و به نشونه ی اطمینان پلک میزنه
لی_مطمئنی؟
با شک میپرسه و زین به آرومی سر تکون میده
زی_الانم میخوام برم استراحت کنم
لی_صبر کن باهم بریم
لحنش به رگه هایی از تأکید آغشته س اما زین مخالفت میکنه چون لیام باید توی اون مراسم حضور داشته باشه
زی_نه تو باید اینجا بمونی ممکنه فوربز کارت داشته باشه
لی_مهم نیست
زی_مهمه لی... مهمه که تو به عنوان مدیر عامل کمپانی اینجا باشی
با تأکید توضیح میده و چهره ی عصبی و بی حوصله ی اون مردو از نظر میگذرونه
زی_من فقط یکم خسته ام
لبخندی روی لب هاش جا میده و پلکاشو باز و بسته میکنه
YOU ARE READING
Car Lover [Z.M]~[completed]
Fanfictionمعشوقه های اون پسر ماشینا بودن اما از کجا میدونست میل به دست آوردن اون ال وی تک ساخت قراره به کجاها بکشونش؟ #1 - fanfiction #1 - ziammayne