زی_خیلی خوشگله
زیرلب زمزمه میکنه و پشت انگشت اشاره شو به آرومی روی پوست لطیف و قرمز گونش میکشه
زی_اسمشو چی میخواید بذارید آیشا؟
بدون بلند کردن سرش میپرسه و به نوازش کردن گونه و اطراف لب های کوچولوی نوزادی که فقط چند ساعت از تولدش میگذره ادامه میده
پسر عمه ی یک روزه ش خیلی شکننده به نظر میرسه و زین به خودش اجازه ی فراتر رفتن از نوازش کردنشو نمیده
با اینکه بینهایت دلش میخواد اون بچه رو بغل بگیره اما از این کار اجتناب میکنه چون ممکنه که بهش آسیب میزنه
*راستش هنوز تصمیم نگرفتیم
آیشا درحالی که روی تخت تک نفره ی بیمارستان با ملحفه های سفیدش دراز کشیده و به دستش سِرم وصله با لبخند میگه و نگاه کوتاهی به همسرش میندازه
+وقت زیاده برای انتخاب کردن اسم عجله نکنید
آنیلا با آرامش میگه و عینک طبیشو به چشمش میزنه
آنی_تاریخ مصرف اینا نگذشته؟
درحالی که قوطیِ کمپوت آناناسی دستشو میپرسه و به سمت یاسر که گوشه ی اتاق وایساده برمیگرده
همون لحظه پسر بچه ی نوزاد دهنشو به قصد مکیدن انگشت زین که گوشه ی لب هاشو نوازش میکنه باز میکنه و سرشو به سمتش برمیگردونه
زی_هی کیوتی این خوردنی نیست
به آرومی میگه و دستشو عقب میکشه
زی_باید چی صدات کنیم لیتل بوی؟ دوست داری خودت اسمتو انتخاب کنی؟
درحالی که آستین لباس سفید رنگ اون بچه رو بالا میزنه میپرسه و با اشتیاق به حرکاتش نگاه میکنه
جوری که بدن کوچولوشو کش و قوس میده و خمیازه میکشه باعث دل ضعفه ی زین میشه
زی_هی دستتو نخور
وقتی مشت سفید و کوچولوشو توی دهنش فرو میکنه و مشغول مک زدنش میشه میگه و با گرفتن گوشه ی آستینش دستشو عقب میکشه
اما فقط چندثانیه طول میکشه تا اون پسر بچه بغض کنه و لب هاش به لرزه بیوفتن
زی_هیشش... بغض نکن کیوتی
با دلسوزی میگه و وقتی اون پسر بچه پلکاشو از هم فاصله میده و چشماش باز میشن با بهت به اون تیله های شکلاتی نگاه میکنه
اون مردمکای روشن خیلی براش آشنان
قبلنم این رنگِ چشمو دیده
زی_پس واقعا دوست داری خودت اسمتو انتخاب کنی
سرشو بلند میکنه و رو به آیشا ادامه میده:
زی_لیام چطوره؟
اینکه با دیدن اون چشما این اسم توی ذهنش بُلد شده بود و از نظرش اسم فوق العاده ای به نظر میرسید به هیچ دست خودش نبود
YOU ARE READING
Car Lover [Z.M]~[completed]
Fanfictionمعشوقه های اون پسر ماشینا بودن اما از کجا میدونست میل به دست آوردن اون ال وی تک ساخت قراره به کجاها بکشونش؟ #1 - fanfiction #1 - ziammayne